مزیری - بی ورا( MOZIRI- BEYVARA)

مزیری - بی ورا( MOZIRI- BEYVARA)

کاش در کتاب قطور زندگی سطری باشیم به یاد ماندنی، نه حاشیه ای فراموش شدنی.

عرض تسلیت

به نام حضرت دوست

 

قال رسول الله صلى الله علیه وآله: «إنّما سمّیت فاطمة لأنّ الله عزّوجلّ فطم من أحبّها من النّار»

فاطمه، فاطمه نامیده شد چون که خدا محبّان او را از آتش دور گردانیده است.

(منبع: مجمع الزوائد )
▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️

فرارسیدن شهادت صدیقه کبری ،فاطمه زهرا ،پاره تن پیامبر ص ،همسر امیر مومنان علی بن ابی طالب ،و مادر امامان معصوم را به تمامی شیفتگان و دوستداران خاتم پیامبران و اهل بیت پاک و مطهر آن حضرت تسلیت عرض نموده ،امید آن داریم که در دنیا سعادت پیروی و زیارت این بزرگواران را داشته باشیم ،و در آخرت از شفاعتشان بهره مند گردیم . آمین رب العالمین

 


مدیر وبگاه همدلی مزیری بی ورا

جمعه بیست و دوم بهمن ۱۳۹۵ 20:17 سید حسام مزارعی

این است زندگی...

 


سیاه،مثل چشمان به اشک نشسته ام
سیاه،مثل تو،بزغاله ی دهان بسته ام.

آن دور دورا مادر من
آن دور دورا مادرتو

یکی می برد
یکی می چرد

مادر من،می برد شاخه های خشک را
ومادر تو،می چرد علفهای پر پشت را....

می برند و می برند....
می چرند ومی چرند...

این است زندگی ما را
این است زندگی
این است زندگی.


"رازی است آدمی
که به سودای هیچ و پوچ
روزی هزار بار می میرد
تا زندگی کند."

 

علی حسین جعفری

جمعه بیست و دوم بهمن ۱۳۹۵ 19:36 سید حسام مزارعی

به انتظار بارش مجدد

 

درود 

طبق پیش بینی های هواشناسی هفته آینده نیز شاهد بارش رحمت الهی باران هستیم . همین هفته پیش بود که طی یک اتفاق کم سابقه یا شاید بی سابقه شاهد بارش برف در استان بوشهر بودیم که به شخصه حدود یکساعتی در مسیر بین دلوار تا لاورساحلی برف را با بارش شدید به عینه مشاهده کردم . 

الغرض ! با این بارش های خوب باران اگرچه خیلی دور ،بار دیگر شاهد رویش گیاهان خودرو همچو توله ، ترشوک ، سیرموک ، چندلی و ... خواهیم بود و اسفندی سرسبز را به امید خدا خواهیم داشت.

نکته ای نیز در این بین نباید فراموش کرد که طبق هشدار هواشناسی ، هفته آینده احتمال آبگرفتگی معابر و سیل خواهیم بود . پس با این هشدار به استقبال بارش مجدد رحمت الهی خواهیم رفت .

( ترشوک )

پنجشنبه بیست و یکم بهمن ۱۳۹۵ 19:16 سید حسام مزارعی

مراسم راهپیمایی 22بهمن

 بسمه تعالی

همزمان با سراسرمیهن اسلامی ، برگزاری مراسم راهپیمایی 22بهمن باحضور پرشکوه امت حزب الله وهمشهریان فهیم. 

جمعه 22بهمن ⬅️ ساعت 8و30 دقیقه ⬅️ درمسیرمسجدامام جعفر صادق(ع)(پل مرکزی)تاحسینیه اعظم. 

بعدازراهپیمایی مراسم جشنی نیز برگزارمیگردد.

 

(روابط عمومی شهرداری و شورای اسلامی شهروحدتیه-ستاددهه فجر)

 

پنجشنبه بیست و یکم بهمن ۱۳۹۵ 18:46 سید حسام مزارعی

ادبيّات و نگارش فارسي را دريابيم

بنام خدا

 


وَقُل جاءَ الحَقُّ وَزَهَقَ الباطِلُ إِنَّ الباطِلَ كانَ زَهوقًا
بگو: حق آمد و باطل نابود شد؛ زیرا باطل همواره نابودشدنی‌ست.
إسراء - ۸۱
٢٢ بهمن روز پيروزي انقلاب اسلامي ايران وبه ثمرنشستن خواست ملّت ايران براي داشتن " جمهوري اسلامي ايران " گراميباد.


🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺


ادبيّات ونگارش فارسي را دريابيم:
جرقّه نوشتن اين سياهه از مدّتها پيش در ذهن من زده شد! از روزي كه درس انشاء و زنگ نگارش از مدارس برچيده شد ولي باخود گفتم بي خيال! شايد روزي درست شود ؛ ولي نشد كه نشد!
الغرض روزي نيست كه در جايي " نگارش نادرست " كلمات فارسي را نبينم؛ تأسف آور است كه امروز تب وتاب خانواده ها براي آموزش زبانهاي غيرفارسي به كودكان وبه خودشان ؛ بيشتر است از يادگيري و نگهداشت آموخته هايشان در حوزه إنشاء و إملاء ادبيّات فارسي!!!!
چندمثال:
در جايي خواندم" قوطه ور" بجاي " غوطه ور"؛
" تصفيه حساب " بجاي" تسويه حساب"
" معظلات " بجاي " معضلات" ؛
وصدها و هزاران كلمه فارسي وعربي كه به غلط نگارش شده اند؛ اين غلطهاي املايي و انشايي را بيشتر در روزنامه ها و جرايد؛ ادارات دولتي و خصوصي و ميان تحصيلكرده ها ميبينيم تا چه شود مردم عادي و كوچه وبازار را. بارها در سخنرانيها، در اداي كلمات ميان مردم؛ در جلسات رسمي وغيررسمي؛ در روزنامه ها؛ از تريبونهاي رسمي ؛ از رسانه ملّي ؛ ... شاهد اين نوع اشتباهات هستيم.
فرهنگستان زبان وادبيَات فارسي ،بنيادهاي مربوط به ادبيات فارسي؛ دبيران محترم ، اساتيد مدارس و دانشگاهها، مدرّسين و معلمين گرامي؛ ناشرين ارجمند؛ رسانه ملّي و همه ما ايرانيان ! درنگ ! درنگ!
ادبيّات فارسي در بين ما ايرانيان امروز مظلوم و مهجور واقع شده؛ ادبيّاتي كه روزگاري آذين بخش ادبيّات گيتي بود و گستره نفوذ و قبولش سرتاسر قارّه آسيا؛ بلكه بخشهايي از اروپا و آمريكا بوده؛ امروز در ميان مردمان حوزه جغرافيايي خودش نيز زبون و بي نقش ونگارشده ! چرا؟؟
مسؤولين مربوطه و فعالان اين حوزه بايستي پاسخگو باشند در قبال تاريخ چندهزارساله ادبيّات كهن فارسي و در قبال آيندگان.
كاري به بخشنامه ها، دستورات صرفاً اداري نداشته باشيم بلكه به عينه بايد جستجو كنيم؛ در كتابها، در روزنامه ها، در مجلّات ، در كلاسهاي درس وبحث ، در محاورات عمومي مردم ، در سخنراني ها و جلسات ؛ در ... ببينيم كه ادبيّات فارسي چه جايگاه وچه بستري دارد؟؟
اين يك دغدغه جدّي است ؛ مطالعه و تحقيق واقعي و مفيد در حوزه ادبيّات فارسي چه اندازه است؟ مطالعه كتابها و نوشته هاي نويسندگان وشعراي بزرگ ادبيّات فارسي چه اندازه است؟ سعدي، فردوسي، حافظ، رودكي، نظامي ،مولوي ،باباطاهر،خيّام، عطّار، وصال، خواجوي كرماني ، پروين ،فروغ ،نيما، هدايت ،شهريارو...
را چقدر در ميان كودكان و جوانان و پيران مان شناسانده و پرداخته ايم ؟؟ يا شايد نصب چند مجسمه وتنديس ، حرف وحديث وسالگرد را كافي دانسته ايم؟؟
گفتن ، خواندن ، نوشتن ، ويراستن ، پراكندن و نگهداشتن وساير بخشهايي ازادبيّات فارسي كه نيازمند بازبيني و بازنگري هستند را جدّي بگيريم؛
به خود بياييم ؛ فرهنگ فارسي و ايراني و به تبع آن ادبيّات شيرين و كهن وبزرگ فارسي رادريابيم!

 


دكترسيروس عباسي
بهمن ماه ٩٥

پنجشنبه بیست و یکم بهمن ۱۳۹۵ 18:43 سید حسام مزارعی

افتتاح دفتر پیشخوان بیمه سلامت در وحدتیه

 

بیست و پنجمین دفتر پیشخوان استان برای رفاه حال مردم در قالب اجرای عملیات بیمه گری و صدور دفترچه در شهر وحدتیه افتتاح وموردبهره برداری قرارگرفت .

به گزارش روابط عمومی شهرداری وشورای اسلامی شهروحدتیه  : افتتاح دفتر پیشخوان بیمه سلامت در وحدتیه با مدیریت حاجب امروز با  حضور  دکتر پرویز رمضانی مدیر کل بیمه سلامت استان و هیات همراه ، دکتر دارابی ریاست بهداشت و درمان شهرستان دشتستان ، حجت الاسلام والمسلمین سید یعقوب موسوی امام جمعه محترم شهر، مهندس عبدالحمید صفایی شهردار ، آقای رزمجو بخشدار منطقه سعدآباد ، کرامت کشاورز و محمود دایتی ، مرتضی نجفی اعضای شورای اسلامی ، ستوان انصاری فرمانده نیروی انتظامی ، سروان کهن مو فرماده حوزه مقاومت بسیج امام خمینی ( ره )  شهر  وحدتیه  برگزار گردید .

دکتر رمضانی مدیرکل بیمه سلامت استان در خصوص وضعیت بیمه سلامت در استان بوشهر وشهرستان دشتستان گفتند : سازمان بیمه سلامت در قالب ۴ صندوق کلی به شرح ذیل بیمه شده های خود را تحت پوشش قرار داده است.

–  کار کنان عضو صندوق دولت

–  صندوق  سایر اقشار

–  صندوق بیمه روستای و شهری

–  صندوق بیمه سلامت همه گانی

ایشان ادامه دادنددر استان ۸۰ هزار نفر از کار کنان عضو صندوق دولت هستند ، که شامل کارکنان دولت و خانواده های محترم شان و صندوق  سایر اقشار حدود ۲۰ هزار نفر شامل  ، مدد جویان بهزیستی ، خانواده های شهدا و ایثارگران ، طلاب و دانشجویان است .

 صندوق بیمه روستای و شهری های  20 هزار نفر  که در استان حدود ۳۴۰ هزار نفر در این صندوق عضوند و صندوق بیمه شده های بیمه سلامت همه گانی ۵۵ هزار نفر را تحت پوشش خود قرار داده و در استان حدود ۴۹۵ هزار نفر داریم که بالغ بر ۴۸ در صد جمعیت استان را در خود پوشش داده است .

در شهرستان دشتستان هم حدود ۱۳۰ هزار نفر از جمعیت شهرستان دشتستان تحت پوشش بیمه سلامت هستند که ۵۰ درصد جمعیت شهرستان راشامل میشود. 

دکتر پرویز رمضانی مدیرکل بیمه سلامت استان بوشهر :یکی از کار های جدی این دولت  در اولویت قرار گرفتن بیمه سلامت که در حال حاضر امکان این که تمام افراد جامع را تحت پوشش قراد دهیم وجود دارد. بیمه سلامت تمام افرادی که در روستا و شهر های زیر ۲۰ هزار نفر وعشایری هستند در صورتی که فاقد پوشش بیمه باشند دفترچه بیمه روستایی و شهری زیر ۲۰ هزار نفر را برای آنها صادر می کنیم و در صورتی که در شهر های بالای ۲۰ هزار نفر باشند ، دفترچه بیمه سلامت همه گانی برایشان صاردر می شود .

این دفترچه ها به صورت رایگان در اختیار مردم قرار می گیرند ، تعهداتی که با سایر دفترچه ها هیچ تفاوتی ندارد و همان خدمات بیمه شده های صندوق کار کنان دولت و سایر اقشار که حق بیمه پرداخت می کنند شامل بیمه شده های صندوق بیمه روستایی بیمه سلامت  و  بیمه شده های سلامت همه گانی هم هست.

واگذاری تمامی امور چاپ و صدور دفترچه بیمه سلامت به دفاتر پیشخوان دولت در استان بوشهر به منظور تسهیل ارائه خدمات رسانی به مردم عزیز استان، کاهش تصدی گری و واگذاری خدمات به بخش خصوصی و دفاتر پیشخوان دولت، از اولویت های کاری اداره کل بیمه سلامت استان بوشهر است.

 دکتر پرویز رمضانی مدیر کل بیمه سلامت استان با بیان این مطلب افزود: در راستای اصل ۴۴ قانون اساسی و بمنظور کاهش تصدی دستگاههای دولتی ، این اداره کل بعنوان یکی از دستگاههای پیشرو در استان بوشهر، بخش مهمی از فعالیتها و امور تصدی گری خود را بطور کامل به بخش غیر دولتی و دفاتر پیشخوان واگذار نمود.

مدیر کل بیمه سلامت استان افزود: در راستای کاهش تصدی گری در دستگاههای دولتی، این اداره کل، امور چاپ و صدور دفترچه را به ۱۱ دفتر پیشخوان دولت در تمامی شهرستان های  استان واگذار نموده و در حال حاضر این فرآیند در دفاتر پیشخوان دولت در تمام شهرستان های استان انجام می شود  و بیمه شدگان این سازمان می توانند  برای دریافت خدمات صدور ، تعویض و یا تمدید دفترچه بیمه درمانی خود به دفتر پیشخوان دولت طرف قرارداد در شهرستان محل سکونت خود در هر نقطه از استان بوشهر مراجعه نمایند.

دکتر رمضانی ، استفاده از ظرفیتهای بخش غیر دولتی را زمینه ساز گسترش و توسعه خدمات دانسته و اظهار داشت : در راستای طرح تکریم ارباب رجوع و کاهش هزینه های مردم،  این اداره کل اقدام به واگذاری خدمات به دفاتر پیشخوان و نمایندگیها کرد تا بیمه شدگان با کمترین هزینه و کوتاهترین زمان از خدمات بیمه ای بهرمند گردند و کارشناسان ادارات بیمه سلامت نیز جهت ارتقاء کیفیت خدمات و افزایش رضایتمندی بیمه شدگان ، به امر نظارت بر فعالیت دفاتر پیشخوان و سایر مؤسسات طرف قرارداد خواهند پرداخت.

 منبع : سایت پرسوک

سه شنبه نوزدهم بهمن ۱۳۹۵ 1:58 سید حسام مزارعی

چهارمین جلد صحافی شده از " مزیری بی ورا "

 

 

خاطراتی که در ذهن و ضمیر ما نقش می بندد ، بخشی از همان تجربیاتی است که گاه بیان نمی شود و در ذهن و ضمیرمان دفن می شود . در این صورت ، شاید بتوان با اطمینان گفت که " هیچ " تجربه ای به تجربه بشری افزوده نشده است . اما اگر به زبان آمد یا در جایی ثبت و ضبط شد ، بی شک گنجینه ی گرانی است در تجربه جمعی انسان ها و این گنجینه ی گران آنگاه ارزشمندتر می شود که بدانیم این خاطرات ثبت و ضبط شده ، خاطرات کسی یا کسانی است که کوله باری از علم و دانش را با تجربه هایشان درون جان ریخته است و حال قصد دارد به موضوعی بپردازد که اهمیتش همچو گوهر است در دستان گوهری. و این همه مصداق همان ضرب المثل است : قدر زر ، زرگر شناسد ، قدر گوهر ، گوهری . اینجاست که اهمیت خاطرات که از آن به تجربه جمعی یاد می شود نمایان می شود .

بسیاری از مردم هنگامی که به مفهوم تاریخ می‌اندیشند، به کتابهای غبارگرفته و اسناد و آرشیوها، یا قلعه‌هایی در دوردست و خانه‌هایی مجلل فکر می‌کنند. درواقع تاریخ همه چیزهایی است که ما را در محیط خانواده، فامیل، جامعه‌ و در خاطرات زنده و تجربه‌های مردم سالخورده‌ احاطه ‌کرده‌اند. کافی است که از آنان سوال کنیم. آنها می‌توانند به اندازه کتابهای یک کتابخانه، برای ما داستان تعریف کنند. این نوع از تاریخ ــ که همه ما در طول زندگی خود آن را گرد می‌آوریم ــ تاریخ شفاهی نامیده می‌شود. هرکس می‌تواند درباره زندگی داستانی بگوید که بی‌نظیر است. زیرا به‌هرحال فقط برخی افراد در رویدادهای خطیر تاریخی ــ همچون جنگ جهانی دوم ــ حضور داشته‌اند و به ‌ناچار برخی دیگر از تجربه مستقیم این رویداد بی‌بهره هستند.

بار دیگر خداوند منان توفیقی عنایت فرمود تا طبق سالهای گذشته ، چهارمین جلد از دستنوشته های " مزیری – بی ورا " را به رشته تحریر در آورم و یادگاری بماند از این چند صباح عمر وانفسا .

در این جلد نیز کوشش بر آن است که پای صحبت بزرگان و موسفیدان آبادی بنشینیم و از موضوعات مختلفی در باب فرهنگ ، تاریخ ، و سنت های قدیم آبادی سخن برانیم . از سنت هایی که دیگر خبری از آنها نیست . از فرهنگ غنی و فرهیختگان شهر بنگاریم و گهگاهی نیز پلی به خاطرات گذشته زده و برای آیندگان این زاد و بوم تصویری از دنیای آبا و اجدادی ترسیم کنیم .

اگر عمری بود به رسم تعهدی که ایجاد شده ، سال به سال به این دفتر افزوده و با جلد پنجم با شما خواهم بود .امید اینکه مورد پسند طبع شما خوانندگان عزیز واقع گردد .

 

مدیر وبگاه همدلی مزیری بی ورا

سید حسام مزارعی

شنبه شانزدهم بهمن ۱۳۹۵ 11:55 سید حسام مزارعی

ششمین صفحه از نوزدهمین شماره دوهفته نامه شعر وادبیات

 

 

معرفی کتاب این شماره :  "دولت مدرن در ایران "  به قلم دکتر بابااحمدی

كتاب " دولت مدرن در ايران"مجموعه مقالاتي است از اساتيد مختلف دانشگاهي كشور كه به تلاش دكتر رسول افضلي استاد جغرافياي سياسي دانشگاه تهران جمع آوري شده است. اولين مقاله كتاب از خود ايشان با عنوان" چيستي دولت مدرن" است.

مقالات ديگر به ترتيب:

 " نظريه هاي دولت مدرن درايران" ، نوشته دكتر عباس حاتمي ، پژوهشگر

"ريشه ها و زمينه هاي شكل گيري دولت مدرن در ايران از آغاز تا ظهور رضاشاه" از پرويز دلير پور ، پژوهشگر

"مطالعه تطبيقي تحول دولت مدرن در غرب و ايران" از دكتر احمد نقيب زاده

"تكوين دولت مطلقه مدرن در ايران" از دكتر مسعود مطلبي

"نگاهي جامعه شناختي به ساخت دولت در جمهوري اسلامي" از دكتر حسين سيف زاده

" رويكردي نظري به رابطه جمهوريت و اسلاميت در نظام جمهوري اسلامي" از دكتر محمد حسين حافظيان

و تعدادي مقالات مفيد ديگر است.

 

كتاب چاپ دوم و توسط انتشارات دانشگاه مفيد قم  در شمارگان ٥٠٠ عدد به قيمت ١٥٠٠٠ تومان و در حدود ٥٠٠ صفحه به چاپ رسيده است :

 

در جامعه شناسي تاريخي ،دولت مدرن پديده كاملاً جديدي است كه مقدمات نظري و عيني آن در نيمه دوم قرون وسطا فراهم شد و از قرن  هفدهم ابتدا در قالب دولتهاي مطلقه و سپس در اشكال دموكراتيك گسترش يافت.

مي توان گفت دولت مدرن، دولتي سرزميني است كه در مقابل نظام فئوداليسم از طريق تمركز و انحصار در منابع و ابزارهاي قدرت،متمركز كردن وسايل اداره جامعه ،تشكيل ارتش جديد،ايجاد ناسيوناليسم و پيدايش دستگاههاي اداري و نوسازي قضايي ، مالي و اداري نظم سياسي را در شكل جديد و مدرن سامان مي دهد.

 

 

در گونه شناسي ماكس وبر مشروعيت حكومتها يكي يا تركيبي از سه منشا زير است:

مشروعيت سنتي، مشروعيت كاريزماتيك و مشروعيت عقلاني.

ظهور دولت مدرن مستلزم گذار از مشروعيت سنتي و كاريزماتيك به مشروعيت عقلاني است .در ايران مي توان گفت ساخت دولت مدرن با آغاز سلطنت رضا شاه شروع شده است.6 نظريه كه مي توان به نوعي دولتها را بر اساس آن توضيح داد عبارتند از :

١-نظريه استبداد شرقي : كه نظريه پردازان اصلي آن ماركس و انگلس هستند

٢-نظريه شبه مدرنيسم:

اين نظريه از همايون كاتوزيان است. وي دولتهاي پهلوي اول و دوم را نه دولتهاي مدرن بلكه شبه مدرن مي داند.

٣-نظريه دولت وابسته:

اين نظريه در دهه ٦٠ ميلادي توسط پژوهشگران آمريكاي لاتين ارائه شد.

٤-نظريه دولت مطلقه

٥-نظريه سلطانيسم:

نخستين بار ماكس وبر بكار برد.

٦-نظريه دولت رانتي:

در ايران بيشتر بر اساس رانت نفت توضيح داده مي شود.

زمينه هاي اوليه اي از دولت مدرن در زمان صفويه شكل گرفت ولي در دوره هاي بعد ادامه نيافته و بويژه در دوره قاجار سير قهقرايي يافت.

 

در ايران بر خلاف دنياي غرب زمينه وقوع تغييرات و انقلاب اجتماعي از پايين پديد نيامد و در عوض منازعات بصورت افقي و بين قبايل در جريان بود و ساخت دولت نيز به همين گونه تحت تاثير قرار مي گرفت، بعبارتي دولتها نه محصول تاثير طبقات اجتماعي بلكه حاصل درگيريهاي قومي و قبيلگي بودند.حتي در جريان انقلاب مشروطه و انقلاب اسلامي نيز گروههاي ناهمگني كه ابتدا حول يك محور( مبارزه با بي قانوني و استبداد) ائتلاف كرده بودند به فاصله كوتاهي بر اثر اختلاف در منشا اجتماعي، منافع اقتصادي، رابطه با قدرت و مرزبندي هاي هويتي فرهنگي( اسلامي و مدرنيته و ...) دچار تفرقه و انشعاب شدند.

به دلايل فوق تغييرات مدرنيته در ايران از آغاز تاكنون بيشتر سخت افزاري و ظاهري و از بالا توسط حكومتها ايجاد شده است. به همين دليل پژوهشگراني چون كاتوزيان دولتهاي پهلوي را بيشتر شبه مدرن بحساب مي آورند.

با ظهور انقلاب اسلامي اميد مي رفت كه تركيب دو مولفه "مذهب" و "مليت" كه در دو عصر قبل از اسلام و صفويه، ايران را به عضويت كلوپ قدرتهاي بزرگ درآورده بود بار ديگر زمينه را براي مجد ايران و ايراني فراهم كند اما طولي نكشيد كه مشخص شد دسترسي به اين اميد كار آساني نيست.چون وراي آن همدلي سلبي عليه نظام حكومتي شاهنشاهي، همدلي عمده اي نسبت به نظام سياسي ملت-دولت بدست نيامد.

 

دكتر حسين بشيريه سه گفتمان مسلط بر انديشه حاكميتي بعد از انقلاب را  تركيبي از گفتمان پاتريمونياليستي( پدرسالارنه) سنتي،گفتمان سنت گرايي ايدئولوژيك و گفتمان مدرنيستي مي داند.

البته لايه غالب لايه سنتي آن بوده است.

از لحاظ تاريخي در روند سالهاي بعد از پيروزي انقلاب شاهد ائتلاف و برخورد سنتي ها با هر دو نيروي مدرن و شبه مدرن بوده ايم اما هيچگاه نيروي مدرن و دموكرات( مانند مصدق و يا بازرگان ) با نيروي شبه مدرن پهلوي عليه نيروهاي سنتي ائتلاف نكرد.

در واقع انقلاب اسلامي تجلي پيروزي قاطع بخش سنتي جامعه با پادويي بخش مدرن و يا بخش در حال مدرن شدن بود.

--------------------------------

به هر حال مقالات اين كتاب براي علاقه مندان دوره تحليلي خوبي از تغييرات به سمت مدرن شدن حكومتها را در ايران فراهم مي آورد .

مطالعه آن را به دوستداران اينگونه موضوعات پيشنهاد مي كنم

 

دکتر عبدالرحمن بابااحمدی

 

 

 

 

 

 

جمعه پانزدهم بهمن ۱۳۹۵ 18:2 سید حسام مزارعی

سومین صفحه از نوزدهمین شماره دوهفته نامه شعر وادبیات

 مقاله ی ادبی این شماره

رئالیسم جادویی در ایران

از جهان خیال به جهان حقیقی

به قلم : فاطمه نوروزی

چاپ شده در هفته نامه «کتاب هفته خبر» شماره 136

 

رئالیسم جادویی با رمان صد سال تنهایی(1967) گارسیا مارکز آغاز و خیلی زود تبدیل به سبکی جهانی شد. در دهه­ ی 1350 و غالباً 60، نویسندگانِ ایرانی از دریچه­ ی ترجمه ­ی آثارِ مارکز و فوئنتس با این شیوه ­ی روایی آشنا شدند. نیاز به دگرگونی و جستجوی روشی نوین در این سال­ها، هنرمندان را به واکنش­های گوناگون وا داشت و استفاده از انواعِ مختلف و متنوع شیوه­های روایت و کاربردِ تخیّل و عناصر فرا واقعی، گواهِ آغازِ مرحله ­ای نو در ادبیات ایران است. داستان­های کوتاه و بلندِ بسیاری منتشر شد که مخاطبِ زیباشناس و خواستِ او برای یافتن ابزارهای غیرمتعارفِ دیدن برای شناخت و ارزیابیِ زندگی را قانع می­کرد. این آثار به خواننده امکان می­ داد از چشم­ اندازی تازه درباره­ ی جهانِ خویش اندیشه کند. این نگرش­های تازه در ادبیات با اندیشه­ های اجتماعی و سیاسیِ روز جامعه­ ی ایران بی ­ارتباط نبود. شرایط جامعه در دهه­ ی شصت و به ­ویژه هفتاد تغییر کرده و دیگر دوره­ ی اصلاحاتِ ارضی و نتایج و تأثیراتِ آن بر جامعه­ ی روستایی در دهه ­های چهل و پنجاه گذشته است. کابوسِ هشت سال جنگ تحمیلی بر روح و روانِ جامعه سایه افکنده و آرمان­ها و باورهایی که در آغازِ انقلاب تردید در آن­ها راه نمی­یافت، حالا متزلزل شده­ و جایشان را به آرمان­ها و باورهای نو داده­ اند. در واقع، آن­چه در این دوره اهمیّت زیادی دارد این است که جامعه در حالِ بازسازیِ خویش و در مرحله ­ی گذار از سنّت به مدرنیته است و دوره، دوره­ ی بحرانِ روشنفکری و برهه­ ی شروعِ اندیشه ­های متفاوت و دیگرگونه است. در چنین شرایطی رئالیسم جادویی در ادبیاتِ ایران سربرآورد و توانست نویسنده را از قید­و­بندهای ناشی از محدودیت­های رئالیسم در به تصویر کشیدنِ واقعیت­های جامعه و فرهنگ رها ساخته و امکان­های جدیدی برای کلام هنری آشکار کند.

پیش از نام بردن از نویسنده­ هایی که در کاربستِ این شیوه در داستان نویسیِ معاصر ایران پیشرو و تأثیرگذار بوده ­اند، باید گفت عدّه ­ای از نویسند­ه ­های دهه­ ی شصت و هفتاد تنها تقلیدی مضحک از روی دستِ مارکز و فوئنتس ارائه کردند که نام بردن از آن­ها در این مجال نمی­گنجد. البته بی شک هیچ متنی اصیل نیست و بدون تأثیر از متونِ دیگر شکل نمی­گیرد. هنرمندان گاه در آفرینش هنری، به دیگر آثارِ هنری گوشه­ ی چشمی داشته و به تقلید از یک اثر یا سبکِ هنری پرداخته­ اند. اگر تجربه اندوزی درمیان باشد این تقلیدِ محض به عنوانِ یک روش مطرح می­شود، تا آن زمان که نویسنده توانایی و مهارتِ لازم برای خلقِ هنریِ مستقلی را کسب کند. آن­چه از این پس اهمیّت دارد appropriation  به معنی تصّرف و از آنِ خودسازیِ آن چیزی است که از آنِ دیگری بوده است. تنی چند از نویسنده­ های ایرانی موفّق شدند از لحن، زبان، عناصر، مضامین و اسطوره­ های بومی و محلّیِ مناطق مختلفِ شهری و روستاییِ ایران و تجارب و اعتقاداتِ مردمِ این مناطق به عنوانِ مادّه­ ی خام اوّلیه به خوبی استفاده کرده و رئالیسم جادویی را از آنِ خود کنند.

بهرام صادقی(1363-1315) و غلامحسین ساعدی(1364-1314) پیش از مارکز و فوئنتس، در ادبیات فارسی به شیوه­ ی رئالیسم جادویی داستان­هایی نوشتند. صادقی، فروپاشی آرمان­های زندگی شهری را با نوعی وهم­ آلودگی درهم می ­آمیزد و در تنها داستان بلندِ خود به نام ملکوت(1340) نمایش می­دهد و ساعدی در عزاداران بیل(1343) و چوب به دست­های ورزیل(1344) عناصرِ جادو و شگفتی را در فرهنگِ خودمان کشف کرده وفقرِ اقتصادی و فرهنگی را در جامعه ­ی روستایی و تنهایی و بیگانگی انسان را به تصویر می­کشد. انسان­هایی که اضطراب به مرور جزو ماهیتِ وجودی­شان می­شود.

رضا براهنی( متولد1314) داستان­های از روزگار دوزخی آقای ایاز(1351)،  رازهای سرزمین من(1387) و آواز کشتگان(1388) را با یاری افسانه و تأکیدِ فراوان بر جهان درونی شخصیت­ها و دگرگونی ارزش­های طبقه­ ی متوسط و با شیوه­ ی رئالیسم جادویی می­نویسد.

شهرنوش پارسی­پور(متولد 1326) در سال 1367 طوبا و معنای شب و پنج سال بعد عقل آبی را می­نویسد. در رمانِ اوّل تحوّل فکری، روحی و روانیِ زن ایرانی در تاریخ معاصر را از دریچه­ ی عرفانی-اساطیری به تصویر می­کشد. زنی که در جستجوی مرادِ خویش و آرزوی دست یافتن به آرامش عمری را سپری می­کند و در آخر آن­چه نصیبش می­شود کابوس­های وهمناک و ذهنِ به هم ریخته و پریشان است. پارسی­پور در عقل آبی، به عمق ناخودآگاهِ زنی می­رود که در فضایی  رؤیاگونه و سورئالیستی به درون کتاب­هایی پا می­گذارد که خوانده ­است.

 منیرو روانی­پور(متولد1333) در داستان­های کوتاه و بلندش مشکلات و کابوس­های زندگیِ مردم جنوب، بی ­پناهیِ زنان و سنگ­دلیِ مردان را به تصویر می­کشد. او در سال 1368 اهل غرق را با کاربستِ اساطیر و مایه ­های اقلیمیِ جفره منطقه ­ای در استان بوشهر می­نویسد که به گفته ­ی منتقدها این رمان، یکی از بهترین نمونه ­های رئالیسم جادوییِ ایرانی شده در ادبیاتِ فارسی است.

محمّد بهارلو(متولد1334) در رمان سال­های عقرب(1369) اعتصاب­های کارگری آبادان را به تصویر می­کشد.، اصغر عبدالهی( متولد1334) در مجموعه داستان­های در پشتِ آن مه(1364) و سایبانی از حصیر(1369) مشکلات و کابوس­های مردم خوزستان را پس از آمدن انگلیسی­ها و آغاز به کار کمپانی­های نفتی توصیف می­کند. شخصیت­های عبدالهی متأثر از سرخوردگی­های روشنفکران دهه­ ی 30 هستند که راهی جز پناه بردن به جهان رؤیا ندارند. جواد مجابی(متولد1318) در شب ملخ(1369)، با طنز مخصوصِ خود حقایق  را به سخره گرفته و جنگ را تخطئه می­کند.

 بیژن نجدی(1376-1320) در سال  1373 مجموعه داستان یوزپلنگانی که با من دویده ­اند را می­نویسد و در ده داستان کوتاه با زبانی شاعرانه شخصیت­هایی را نشان­مان می­دهد که آرمان­هایشان تباه شده­ و دیگر فقط خیال و رؤیا برای­شان مانده­ است. از دیگر نویسنده­ هایی که در این سبک تجربه اندوزی کردند می­توان به فرشته ساری، امیر حسن چهل تن و شمس لنگرودی اشاره کرد.

تمام این نویسنده ­ها وهم ، خیال و عناصر فراواقعی و ماورا طبیعی را با واقعیّت در هم می ­آمیزند و با وجود در هم شکستن عقل و منطق، ترکیبی پدید می­آورند که برای خواننده واقعی و طبیعی جلوه می­کند. خواننده به راحتی از جهانِ خیال به جهانِ حقیقی می­رود و برمی­گردد. گذشته­ ی بدوی، افسانه ­ها، اساطیرِ کهن و امور تخیّلی مربوط با مناطقِ مختلفِ ایران در حال و هوایی وهمناک در آثار این نویسنده ­ها نمودی برجسته دارد و شناختِ تازه ­ای از واقعیّت به دست می­دهند که با گم­گشتگی و هراس و آسیمگیِ دورانِ خود کاملاً هم­خوان است. به گفته­ ی فرهادپور:«شکل ­گیری جهان درونی و تأکید افراطی و بیمارگونه بر اهمیت و اصالت آن، در واقع مبیّن حضور گسترده­ ی نوعی حسّ ناامنی و تزلزل در سطوح فرهنگی و روانی بود. بروز این حسّ ناامنی در طبقه­ ی متوسط که شاهد زوال و سقوط ارزش­ها و آرمان­های خویش بود و از لحاظ اقتصادی نیز تحت فشار قرار داشت، امری کاملاً طبیعی است.»

منبع

فرهادپور، مراد:«یادداشتی بر گفتار روشنفکری و کارکردهای ایدئولوژیک»، نگاه نو،ش.13، ص125-110.

جمعه پانزدهم بهمن ۱۳۹۵ 14:57 سید حسام مزارعی

چهارمین صفحه از نوزدهمین شماره دوهفته نامه شعر وادبیات

چهره ادبی این شماره : محمود مشرف آزاد تهرانی (ﻡ. ﺁﺯﺍﺩ)

 

 

ﻡ. ﺁﺯﺍﺩ ،18 آذر ﺳﺎﻝ ۱۳۱۲ ﺩﺭ ﺗﻬﺮﺍﻥ ﭼﺸﻢ ﺑﻪ ﺟﻬﺎﻥ گشود و در ۲۹ دی‌ماه ۱۳۸۴ در هفتادودوسالگی به علت بیماری سرطان درگذشت و در امام‌زاده طاهر کرج به خاک سپرده شد.

 

محمود مشرف آزاد تهرانی که با نام م. آزاد شناخته می شود از شاعران و نویسندگان بازنویس و بازآفرین ادبیات کودکان ایران است. او از نویسندگان پرکاری است که نزدیک به پنجاه عنوان کتاب برای کودکان به یادگار گذاشته است.

محمود مشرف آزاد تهرانی هژدهم آذر سال ۱۳۱۲ در تهران زاده شد. پدر او یک نظامی بود دوستدار موسیقی و شعر که شوق كتاب خواندن را در فرزندانش از دوران کودکی برانگیخت. دوره نوجوانی و جوانی‌ م. آزاد همزمان بود با جنبش ملی كردن نفت، كه به زندگی نسل جوان آن روزگار، عشق و آرمانی فراتر از انگیزه‌های فردی می‌داد، و او فعالیت فرهنگی را برای رسیدن به این آرمان ها برگزید. 
 م. آزاد نخستین نقدهای ادبی‌اش ـ به همراه چند شعر ـ را به تشویق مدیر مسئول نشریه ی دانش‌آموزی که خود نیز برای آن کار می کرد، چاپ کرد. در سال ۱۳۴۲ در كنكور ادبیات دانشسرای عالی تهران پذیرفته شد و سپس در رشته ی ادبیات فارسی دانشگاه تهران شاگرد محمد معین، بدیع‌الزمان فروزانفر و پرویز ناتل‌خانلری شد. 
م. آزاد نخستین دفتر شعرش را در سال ۱۳۳۴۴ به نام "دیار شب" با یادداشتی از احمد شاملو منتشر کرد. پس از آن در انتشار مجله ای به نام "بامشاد کوچولو" با احمد شاملو به مدت دو سال همکاری کرد. این آشنایی و همکاری با شاملو در زندگی ادبی او بسیار تاثیرگذار بود. م. آزاد پس از ۱۳۴۰ نیز با سیروس طاهباز در انتشار فصل‌نامه "آرش" - از نشریه های تاثیرگذار دهه چهل - همكاری پیوسته ای داشت. 
آزاد در سال ۱۳۳۶۶ برای آموزگاری به آبادان رفت و ده سال در دبیرستان های آبادان به آموزگاری پرداخت. او از آن سال ها به عنوان "فرصتی برای ساماندهی تجربه های شعری اش" یاد می کند. مجموعه ی "آیینه ها تهی ست" دستاورد آن دوران است. "قصیده ی بلند باد"، "دیدارها"، "با من طلوع کن" و "بهارزایی آهو" از دیگر مجموعه شعرهای م. آزاد برای بزرگسالان است. 
م. آزاد نویسندگی برای کودکان را در سال ۱۳۴۷- یک سال پس از پیوستن به کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان- با "قصه طوقی" آغاز کرد. این اثر در سال ۱۳۴۷ و اثر دیگرش، "لی لی لی لی حوضک" در سال ۱۳۴۹ به عنوان کتاب سال برگزیده شدند. 
 بیشتر آثاری که م. آزاد برای کودکان آفرید، بازنویسی و بازآفرینی از ادبیات کهن ایران است. او بر این باور بود که: "ادبیات کهن ایران ادبیاتی است سرشار از اندیشه ی والای انسانی ..." و نقش و کارکرد بازنویسی و بازآفرینی از ادبیات کهن را کمک به صلح جهانی و مقابله با تهاجم فرهنگی می دانست. م. آزاد همچنین از نخستین کارشناسان ایرانی است که بورس کتابخانه ی بین الملی مونیخ برای مطالعه ی در زمینه ی ادبیات کودکان را دریافت کرد.

"زال و سی مرغ"، "زال و رودابه"، "هفت خان رستم"، "کاوه آهنگر"، "سی مرغ وسیمرغ"، "دویدم و دویدم"، "خاله سوسکه"، "عمو نوروز" و "خاله ماندگار" و "حمومک مورچه دار" شماری از آثار اوست که با تصویرگری نورالدین زرین کلک، بهمن دادخواه، فرشید مثقالی، مهرداد نجومی، ناهید حقیقت به چاپ رسیده است. "شعرهایی برای کودکان" گردآوری یازده شعر از ۹ شاعر و ترجمه همراه با بازنویسی یا بازآفرینی شماری از آثار غیر ایرانی نیز از دیگر کارهای او برای کودکان است. 
محمود مشرف آزاد تهرانی در دی ماه ۱۳۸۴ در هفتاد و دو سالگی به سبب سرطان روده درگذشت.

برشی از گزارش خبرنگار ادبیات ایسنا از م .آزاد

- برخی معتقدند در شعر امروز تفکر وجود ندارد. نظر شما چیست؟

- بله، در شعر امروز تفکر وجود ندارد. از نیما یوشیج به بعد مسائل اجتماعی و سیاسی در شعر بیش‌تر شد. البته نیما نگاهی هم به فلسفه‌ جدید داشت. بعد از او احمد شاملو دیدی اومانیستی درباره‌ نقش انسان دارد. نیما شاعری انسان‌دوست با دیدی طبیعت‌گراست و شعر امروز ما از این مسائل خارج نیست؛ ولی شاعری را که دارای دستگاه فکری و فلسفی باشد، نداریم، که از این لحاظ با شعر کلاسیک تفاوت داریم.

- شما به شناخت داشتن شاعران از ادبیات کلاسیک اعتقاد دارید. درست است؟

- بله، من معتقدم تا شاعر وزن و موسیقی کلام را تجربه نکرده باشد، حتی نمی‌تواند شعر بی‌وزن بگوید. باید پشت شعر، آهنگ و طنینی وجود داشته باشد. نمی‌توان بدون شناخت ادبیات کلاسیک، همه سنت‌ها را به‌هم ریخت. بنابراین مطالبی که مطرح می‌شود، مثلا ساختارشکنی و معناگریزی، درباره‌ این مجموعه شعرهای جدیدی است که درمی‌آیند.

- دیدگاه‌تان درباره جایگاه عشق در شعر امروز چیست؟

- نگاه به عشق در شعر کلاسیک و امروز متفاوت است. در گذشته خیلی از شاعران برای خود معشوق زمینی داشتند و بعد از آن معشوق زمینی به معشوق آسمانی رسیدند. درواقع اندیشه‌های عرفانی در شعر باعث شد که عشق معنای دیگری پیدا کند. دلیل عوض شدن مفهوم عشق در شعر معاصر، به‌دلیل عوض شدن زندگی و ماشینیزم، طبیعی است.

- قالبی که عشق در آن بازتاب زیادی داشته، غزل است. امروزه غزل فرم باب شده است. نظرتان در این‌باره چیست؟

- نمی‌دانم غزل فرم یعنی چه؟ غزل‌هایی که حرف‌های عامیانه را رنگ شاعرانه داده و با زبان امروز حرف می‌زنند، ولی در آن‌ها عمق و اندیشه‌ای وجود ندارد. در هر حال غزل چیزی نیست که بتوان با آن نهضت و جریان ساخت، یا حتی به آن عنوان و سبکی داد. اساسا غزل فردیت می‌طلبد، در غزل یک عمق حسی و اندیشه شاعرانه وجود دارد و آن چیزی که در شعر متبلور شده، به این جریان‌ها ربطی ندارد. این غزلیات تنها آثار نوآور و ابداعاتی هستند که بعضی جوان‌ترها به آن‌ها پرداخته‌اند، که این نوجویی هنر نیست. امروز می‌بینیم که در شعرهای پست‌مدرن این قالب‌ها را تکرار کرده‌اند؛ کسانی‌که خلاقیت را با تفنن اشتباه می‌گیرند، معمولا به این جریان‌ها کشیده می‌شوند. البته در میان آن‌ها کسانی هستند که شعرهای قوی نیز دارند.

- نظرتان درباره غزل‌ به طور کلی چیست و این قالب چقدر قالب زمانه ماست؟

- هر شاعری تنها چند غزل خوب دارد. غزل در هر زمانه‌ای نوآوری خاص خود را دارد. غزل کار ساده‌ای نیست و اوج کار هر شاعری است. هر شاعری ممکن است چند غزل خوب داشته باشد، که تا مدت‌ها در اذهان می‌ماند. خود من در کل عمرم چند غزل بیش‌تر کار نکرده‌ام، که تنها چندتای آن‌ها هنوز زمزمه می‌شوند. باید گفت در این فرم به‌ندرت یک کار ناب به‌دست می‌آید. قالب غزل دیگر فرم زبان امروز نیست و این فرم‌های قدیمی در جای خود مسائل زمان خود را بیان کرده‌اند و به‌جای آن‌ها می‌توان از قالب‌های دیگری استفاه کرد. زبان و معیارهای دنیای شعر قدیم با تجربه‌های جدید هم‌خوان نیستند.

- نظرتان درباره تاثیر نیما بر غزل معاصر چیست؟

- نیما برای کشف زبان شاعرانه نزدیک به طبیعت تلاش زیادی کرد. در تعدادی از کارهای نیما و دوره‌ای که «افسانه» را کار کرد، گرایشی به شعرهای قدیم وجود داشت و به‌قول خود نیما، غزل‌های او سبک خراسانی داشت. نیما تحولی در بافت زبان شعری ایجاد کرد و طبیعتی را که برایش آشنا بود، در شعرهایش آورد و با این کار توانست در زبان معاصر تاثیر بگذارد؛ حتی کسانی که نیماگرا نبودند، به طرف این زبان گرایش یافتند و این امر در زبان غزل تاثیر گذاشت.

و حسن ختام دو اثر ایشان پیشکش به شما:

 

دلی به روشنی باغ ارغوان دارم

که با طلوع صدا می کند هزاران را

و چشم های من آن چشمه های تنهاییست.

 

به دست سوخته نیلوفران رود آرام

و پای بر فلقی سبز

                         وه چه بیدارم!

شکوه قله چه بیهودست

و این سلوک حقیر

 

برای رفتن باید همیشه جاری بود

و در تمامی ظلمت

شکوه سرخ گلی شد!

                                            "م.آزاد"

***

 

 

 گل باغ آشنایی

 

گل من پرنده یی باش و به باغ باد بگذر

 

مه من شکوفه یی باش و به دشت آب بنشین 


گل باغ آشنایی گل من کجا شکفتی


که نه سرو می شناسد 


نه چمن سراغ دارد ؟


نه کبوتری که پیغام تو آورد به بامی


نه به دست باد مستی گل آتشین جامی


نه بنفشه یی


نه جویی


نه نسیم گفت و گویی


نه کبوتران پیغام


نه باغ های روشن 


گل من میان گلهای کدام دشت خفتی


به کدام راه خواندی


به کدام راه رفتی؟


گل من 


تو راز ما را به کدام دیو گفتی ؟


که بریده ریشه ی مهر شکسته شیشه ی دل 


منم این گیاه تنها به گلی امید بسته 


همه شاخه ها شکسته 


به امید ها نشستیم و به یادها شکفتیم 


در آن سیاه منزل 


به هزار وعده ماندیم 


به یک فریب خفتیم 



م. آزاد

 

 

جمعه پانزدهم بهمن ۱۳۹۵ 14:57 سید حسام مزارعی

پنجمین صفحه از نوزدهمین شماره دوهفته نامه شعر وادبیات

 

 

" لحظه ی بلوغ نور "

صبح بازجوانه زد درقاب پنجره

برخیز ز رختخواب بگشای چشم خویش

خورشید برآمد ازپشت ستیغ کوه

آفتاب گیس طلا،زیبا وبا شکوه

برخیزنظاره کن لحظه بلوغ نور

خوش می وزد نسیم ازفرازدشت وکوه.

سرمی دهند نوا،بلبلان خوش صدا

قمریان،چکاوکان با شوروهلهله

خیزتا اداء کنیم منشور زندگی

تمرین عشق کنیم باشوق و ولوله

رفته است شب سیاه، بازآمده پگاه

خنده کن به روی صبح با صدای قهقهه

برخیز ز رختخواب بگشای پنجره

بازم نظاره کن صبح را زپنجره

 

 بهزادحیدری.

 ***********

 

زمان

تب کرده است

در انبوه سرطان

سکه های طلا

خواب های آشفته

و هذیان هایی که زود تعبیر می شوند

 

پیراهنم را

پرده کعبه می کنم

و اسماعیل نداشته ام را قربانی

اگر

ابرهای پشت بام

بارانی شوند

تاریک خانه ها را بشویند

و گلوله ها برگردنند به گلوی تفنگ

 

زمین

بدجور

 تب کرده است.

 

ساره نجفی

 

*****

 

 

معرفی رمان این شماره : "خوشه های خشم " جان اشتاین بک

 

 

خوشه های خشم» شاهکار جان اشتاین بک، نویسنده مشهور قرن بیستمی آمریکا است که سال ها پیش به فارسی ترجمه شده بود و چاپ پنجم این کتاب با ترجمه عبدالحسین شریفیان با ویراستی تازه در نشر نگاه منتشر شده است.

 

این رمان در محکومیت بی‌عدالتی و روایت سفر طولانی یک خانوادهٔ تنگدست آمریکایی است که به امید زندگی بهتر، از ایالت اوکلاهما به کالیفرنیامهاجرت می‌کنند؛ اما اوضاع آن‌گونه که آن‌ها پیش‌بینی می‌کنند پیش نمی‌رود. اتفاقات این رمان در دههٔ ۱۹۳۰ میلادی و در سال‌های پس از بحران اقتصادی بزرگ آمریکا روی می‌دهد.

 

اشتاین بک این رمان را در سال ۱۹۳۹ منتشر کرد. وی برای نگارش این رمان برندهٔ جایزهٔ پولیتزر شد. این رمان هم‌اکنون جزو چهل اثر کلاسیک سدهٔ بیستم به‌شمار می‌آید. مجلهٔ تایم نیز این رمان را در فهرست صد رمان برتر انگلیسی‌زبان از سال ۱۹۲۳ تا سال ۲۰۰۵ جای داده‌است.

 

جان فورد در سال ۱۹۴۰ فیلمی با همین نام با هنرپیشگی هنری فوندا براساس داستان این کتاب ساخته‌است.

***

 

 جان اشتاین بک، در سال ١٩٠٢ در سالیناس کالیفرنیا متولد شد، منطقه ای در چند مایلی ساحل اقیانوس آرام و در مجاورت دره حاصلخیز سالیناس. این منطقه، زمینه اصلی بسیاری از داستان های او به ویژه شاهکارش «خوشه های خشم» بوده است.
 اشتاین بک در سال ١٩٦٢ جایزه نوبل ادبیات را دریافت کرد و شش سال بعد از آن درگذشت. دو نویسنده شاخص ادبیات آمریکا پیش از او توانسته بودند نوبل ادبیات را دریافت کنند: ارنست همینگوی و ویلیام فاکنر.

 دادن نوبل به اشتاین بک اما همراه با حواشی زیادی بود. برخی منتقدان بر این باور بودند که او پانزده سال است که اثر شاخصی منتشر نکرده و او را نویسنده ای تمام شده می نامیدند. برخی دیگر اما بر این اعتقاد بودند که او همچنان امکان خلق شاهکارهای دیگری را دارد. بااین حال «خوشه های خشم» آن قدر بااهمیت بود که عده ای می گفتند آکادمی سوئد نوبل را با تأخیری پانزده ساله به اشتاین بک داده است. 
در بخشی از مقدمه ترجمه «خوشه های خشم درباره این رمان آمده: «خوشه های خشم اثری آن چنان پرصلابت و نیرومند می باشد که به حق نمونه و سرمشق فرهنگ و ادبیات آمریکایی به شمار می آید. چاپ نخستین خوشه های خشم که انتشار یافت در امریکا و بریتانیا طوفانی برپا شد.»
این داستان، شرح حال خانواده ای کشاورز است که بر اثر هجوم سایر کشاورزان خرده پا و کارگران کشاورزی، زمین های خود را در اکلاهما رها می کنند و چون تمامی امید و آرزویشان را از ماندن در آن جا برباد رفته می بینند به سوی سرزمین افسانه ای کالیفرنیا روی می آورند.

مترجم در مقدمه اش زندگی هنری و سیاسی جان اشتاین بک را به دو دوره تقسیم کرده است. دوره اول که دوره شکوفایی و ژرف نگری او در موضع دفاع از محرومان جامعه بوده است و این آثار را می توان حاصل این دوره از زندگی او دانست: «جام زرین»، «چمنزاران بهشت»، «به خدایی ناشناخته».  
اقبال عمومی به جان اشتاین بک اما بعد از انتشار «تورتیلا فلت» در سال ١٩٣٥ آغاز شد و با نوشتن آثار بعدی او به اوج رسید. آثاری مثل «در نبردی مشکوک»، «موش ها و آدم ها» و بالاخره «خوشه های خشم» که در سال ١٩٣٩ به چاپ رسید.

اشتاین بک در دوره دوم زندگی اش تغییر موضعی آشکار می دهد و دیگر دل در گرو طبقه محروم جامعه ندارد و هم در آثار ادبی اش با افول روبرو می شود و هم به لحاظ سیاسی روی به انحطاط می آورد و از قدرت های بورژوازی دفاع می کند.

سال های آخر دهه بیست میلادی در آمریکا , سال هایی است که با بحران اقتصادی شناخته می شود. "توم جاد" جوانی است که در نزاعی جمعی و در حالت مستی مرتکب قتل شده است  و حالا بعد از چهار سال حبس , از زندان آزاد شده است  و در حال بازگشت به خانه است. اما شرایط در این مدت تغییر کرده است. کشاورزان به دلیل چند خشکسالی پشت سر هم مجبور به گرفتن وام از بانک ها شده و قادر به بازپرداخت اقساط نبوده اند. لذا بانک ها اقدام به تملک زمین ها می کنند. همزمان بانک ها و شرکت های زراعی به وجود آمده , به دلیل ورود تراکتور(تکنولوژی) دیگر نیازی به این کشاورزان نداشتند. خانواده "جاد" نیز مانند کشاورزان دیگر زمین خود را از دست داده و بیکار شده اند. در این زمان در تمام این مناطق اعلامیه ها و آگهی های جذب نیروی کار به تعداد زیاد و حقوق مناسب جهت کار در کالیفرنیا پخش می شود. کشاورزان همه وسایل خود را می فروشند و با پول آن کامیون می خرند و به سوی غرب حرکت می کنند. خانواده جاد (پدر و مادر, پدربزرگ و مادربزرگ و عمو, سه پسر جوان, دختر جوان و باردار خانواده و شوهرش, پسر و دختر نوجوان خانواده, به همراه کشیش سابق (کیزی) که از کشیشی دست شسته است) نیز با رویای زندگی بهتر در کالیفرنیا;سرزمین خانه های سفید و درختان پرتقال و انگورهای آنچنانی و ...; روانه این سفر طولانی می شوند...

روی زمین ها , خانه ها متروک ماند و بر اثر آن زمین ها رها شد. فقط پناهگاه های تراکتور با شیروانی های موجدار , براق و درخشان در این دشت زندگی می کردند. این زندگی فلز , بنزین و روغن بود که بر خیش های پولادین می درخشید.

 

بخشی از کتاب خوشه های خشم:


«آخرین باران ها بر سرزمین سرخ و پاره ای از سرزمین خاکستری رنگ اکلاهما آرام فرو ریخت، ولی زمین ترک خورده را نشکافت. گاوآهن ها شیارهای جویبارها را از همه سو بریدند و دریدند. با آخرین باران ها، ذرت ها به سرعت سر برآوردند و انبوهی از علف های خودرو هر دو سوی جاده را فرش کردند، آن چنان که زمین های خاکستری و زمین های سرخ تیره، اندک اندک زیر پوششی سبز نهان شدند. در اواخر ماه مه رنگ از رخسار آسمان پرید و ابرهایی که از بهار تا آن هنگام، دیرگاهی بود در آن بالاها آرمیده بودند، پراکنده شدند. آفتاب داغ روز به روز و دمادم بر سر ذرت های نورسته می تابید، تا آن جا که خطی 

 قهوه ای رنگ بر کناره های سرنیزه های سبز گسترش می یافت. ابرها پدیدار می شدند، و راهشان را می گرفته و می رفتند بی آن که بکوشند قطره ای باران فرو ریزند. علف های خودرو رنگ سبزشان را تیره تر کردند تا پایدار بمانند، اما بیش از این گسترش نیافتند و رشد نکردند. سطح زمین سفت شد. لایه نازک اما سختی آن را پوشاند، و چون رنگ آسمان پرید، زمین هم رنگ باخت، با رنگ زمین های سرخ به پشت گلی زد و زمین های خاکستری رنگ سفیدی گرفت...»*

منبع: شرق / نسیم آصف زاده

ویکی پدیا

 

 

 

 

 

 

 

جمعه پانزدهم بهمن ۱۳۹۵ 14:57 سید حسام مزارعی

دومین صفحه از نوزدهمین شماره دوهفته نامه شعر وادبیات

 

این جاده

رد عبوریست

که هیچ وقت نیامد

اشکهایی که تردیدها را

برصورتی، خیس میکرد

نمی‌دانی....

اما،

پدرم،

مادرم

خواهرهایم

میفهمندچه میگویم

آنقدرنیامدی

تاپیری زیر پوست صورت مادرم سبزشد

تازمستان

قلب بزرگ پدرم رایخ زد

جنگ که شد

زندگی درخانه ی ما مرد

جنگ که شد

برادرم رازود بزرگ کرد

جنگ،اجازه نداد مادرم پسرش را بزرگ کند

جوانه ای در آغوش سنگها،

امروز

ازآن همه مرد

نامی درون سنگها

زندگی میکند.

 

کبری زال

 

***

 

در تنور دریا

شال می بافم

و تو

به هوای بوئیدن ستاره ها

دو فنجان ماه سر می کشی

ایستاده ام تا تو

 به دانش صدای پریشان

با پلک ساحل

حنجره ی پرنده های خیس را

 در آب های من تکرار کنی

این دست های پر گریه

گیجی هولناکی را

                       پوست کنده اند

و اشباح غریب

درمعماری شب آشفته می دوند

در انتهای کلاف های عصبم

                                   سردرگم تو

 

بی سمت رها شده ام

 

گودرز رحیمی

***

تو یک سوژه نابی برای کشیدن

و من

نقاش اگر بودم

تو را بر دیوارهای سنگی

یک پنجره می کشیدم

 

نوازنده اگر بودم

 نت به نت

بر خطوط آهنگین تنت

 دست می کشیدم

 

پیکر تراش اگر بودم

از استوار ترین کوه ها

و ضرب عاشقانه ترین تیشه ها

تندیس تو را نقش می زدم

و شکوه پیکرت را

به آغوش می کشیدم

 

و اکنون که شاعرم

در سرخ ترین واژه ی شعرم

تو را نفس می کشم .

 

روشنک_شولی(حوا)

***

 

 

کوک میسازم کنون ساز دل دیوانه را

 

تا غزلخوانش کنم این عاشق دردانه را

 

انتظار شعله ی جانسوزی از عشق توام

 

تا که بر آتش زنم بال و پر پروانه را

 

کوچه کوچه کوشش و سعی مضاعف میکنم

 

تا کنم پیدا مگر یا خم و یا میخانه را

 

مست گردم گر برم نام تو را روی لبم

 

صد غزل پس میترواد این لب فرزانه را

 

در بیابان هم به شوق کعبه گر رو مینهم

 

میکنم هر دم طوافی هر ده و ویرانه را

 

 

ابراهیم_ذوالفقاری

 

جمعه پانزدهم بهمن ۱۳۹۵ 14:56 سید حسام مزارعی

نوزدهمین شماره از دوهفته نامه شعر وادبیات وبگاه مزیری بی ورا

نوزدهمین شماره از دو هفته نامه شعر وادبیات را با افتخار تقدیم می کنیم . به رسم همیشگی در ابتدا در گلستان با صفا و فرح بخش شاعران دیارمان گلگشت ها نموده و از خرمن ذوق آفرین آنها خوشه ها می چینیم و سپس چهره ادبی این شماره را معرفی می نماییم .

سپس با بخش های متنوعی از جمله مقاله ادبی ، معرفی کتاب و .... همراه می شویم . امید که مورد پسند طبع شما ادب دوستان واقع گردد .

 

 

         

 

                                        "سفری با اسب خیال"

به اسب خیال چوبی

در بازی های کودکی

چه شکم ها که از اژدهای سراب

پاره کردیم!

و تاختیم در صحراهای بی نیرنگ.

 

و بارها

در کشتزارهای سر به جنون نهاده

از همدیگر گم شدیم!

و کشتیم از نگرانی

هر کدام به نوبت

دیگری را.

 

و هنوز که هنوز است

رد پاهای برهنه مان

بر پله های درآستانه ی انقراض خانه ی متروکه

و راه خاکی ی مالرو،

به شیره ی مهتاب

کامم را شیرین می کند

مد شدگی ی مرور خاطره اش

در خواب و خیالم.

 

زمستان(بهمن)۹۵-نای بند

"علی حسین جعفری"

 .................................................

                                                          "ندیده را عاشق"

می نشینم به پنجره ات غبار

به دفع شرم  قدم  بردار

 

که به چشم نیز آشنا باشی

از روبرو که می آیی یار

 

به دلم نشسته صدایت،ای دور

که تلفن  زده بودی  پار

 

تو کیستی؟که ندیده بر من هست؟

لطفت مزید و پیامکت خروار

 

به پیش رفیقان زده ام من لاف

دوستی دارم،ندیده عاشقشم بسیار

 

وگفته ام  که  سال  آینده

مانده تعیین شود روز قرار

 

مرا نه تنی،که فرشته مهمانی

می آید آخر به کوی و دیار

 

وگفته ام به فدایت خودم فوری

می میرم،نگاه  اول  دیدار

 

بیا ببینمت و مرا ثابت کن

راست گفته باشم فقط یکبار

 

زمستان(بهمن)۹۵-نای بند

"علی حسین   جعفری"

***

 آه آب!


باز دلم در طلبت پر کشید
بر درآن خانه ی تو سر کشید


باز نسیم از چمن زلف تو
رایحه ی کاکل عنبر کشید


دل که اسیر گره زلف توست
پای مرا باز به داور کشید


خواست که بیند مثل از روی تو
چشم به سوی گل خاور کشید


دید رخش جلوه ی ماهت نداشت
حلقه ی گیسوی سمن بر کشید


وای که دل بی خبر و بی قرار
پنجه به دندان غضنفر کشید


این دل شیدا به کجا می پرد؟
باز مرا تا در کافر کشید


حسین جعفری پانزدهم بهمن 1395

****

 

 

بی تو،

 

مهمان میشود ناخوانده بر قلبم سکوت

 

بی تو،

 

فریاد می کشد فردایم از ترس سقوط

 

    چون شوی همراه من

 

           در تو می جویم مرا

 

بی تو هستم هیچ و می پوچم در این حیران سرای بی ثبوت

 

          ای ندای جاودان

 

                    ای نوای زندگی

 

ای تو تنها همدمِ فرهاد عاشق در هجوم سیلِ غم

 

ای روان زورق ناجی در تلاطمهایِ تارِ بندگی

 

    «ای عشق»

 

بی تو هستم هیچ و می پوچم در این حیران سرای بی ثبوت

 

 

ابراهیم حیدری

 

بهمن ماه ۱۳۹۵

 

جمعه پانزدهم بهمن ۱۳۹۵ 14:48 سید حسام مزارعی

هفتاد و سومین نشست انجمن ادبی باران

دیشب به تاریخ هفتم بهمن ماه 95 ، هفتاد و دومین نشست انجمن ادبی باران در دبیرستان امیرکبیر برگزار گردید . موضوع اصلی این نشست نقد اشعار شاعره جوان شهر ، خانم الهه اسماعیل پور بود . مشروح این نشست در پستی مجزا تقدیم می گردد .در این پست نقد " علی حسین جعفری " را بر سه شعر منتخب ایشان تقدیم می کنیم :

 

 

آرام،استواروخستگی ناپذیرتمام شبهای نشست انجمن باران را می آید.کمتر می گویدوبیشترمی شنود.درنوبت شعرخوانی اش، به سبک وروش خویش یکی دو شعر باتصویرهای بدیع،ناب،امروزی وبرآمده از دل وعشقش به لشکرواژه های رام کرده می خواند.خانم"اسماعیل پور"را می گویم.وبسیار خرسندم که از راه دور،بر کرانه ی شاخاب"نای بند"-نظرمرا به سهم و وسع خویش راجع به شعرهای به نقد گذشته در صورت قابلیت و صلاحدید مطرح فرمائید.
درشعراول،که من عنوان برگرفته از متن را،"هنر لاعلاج"برایش انتخاب میکنم، شاعر ضمن انتخاب سوژه مناسب وعدم اشاره ی مستقیم به موضوع ودرلفافه وایهام وابهام گونه صحبت کردن راقوت شعرش میدانم،اما متاسفانه مثل اکثر شاعران جوان وباآتیه، مقداری دارای اختلال فرم،عدم وحدت متن ویکی دوجا دارای حشو و"ذهن خوردش"واژه است.که بااجازه ی شاعرودیگر دوستان ویرایش نهایی خودرا از این شعر می نویسم وآنگاه قدری قوت شعرواحیانن اگر ضعفی بود صحبت میکنم(می نویسم):
چندباری است که دلم
لک زده شعررا
این لاعلاج ترین بیماری
که نمی دانم:
-کدام کلمات علاجند!

همیشه میگفتم:
"کلمات کم است"
حالا هم
که صفحه کلیدها می نویسند
اما به رسم خودشان...
وبه این سبک
تو برای تو
بی خاصیت ترین دارویی است
حالا که من
بیماریم عود کرده است...

ببینید:
۱.که نمیدانم
کدام کلمات علاجند!
وسواس شاعر در انتخاب واژگان
برای شاعرکه کنایه ازتشویش ودودلی درآدم عاشق است.
۲.اما به رسم خودشان....گذاشتن سه نقطه(....)یعنی رعایت"سپید خوانی متن"توسط مخاطب که او خودش کارکردوخصوصیات کلید(فضای مجازی) راحدس بزندولازم نباشد شاعر مغایر با رعایت"اقتصاد کلمه"برایش تعیین تکلیف نماید.
۳.حالا که من
بیماریم عود کرده است
یعنی:احساس میکنم دوباره شعر دارد در من(شاعر)فوران می کند.

قیاس درستی شاید نباشدکه بخواهم در شعر دوم(زندگی رنگها)-خانم"اسماعیل پور"رابا"اینگمار برگمن"فیلمساز بزرگ( فقط از نظر فضای کاری دراین شعر)مقایسه بکنم،اما همینطور که"برگمن"درذهن مخاطب به جای جواب دادن به پرسش ایجاد شده بلافاصله پرسشی دیگر طرح میکند،شاعر جوان خانم اسمائیل پور نیز خواسته یا ارتکاب ضمیر ناخودآگاه،شعرش درشروع با ایجاد پرسش نسج میگیرد!اینگونه:
زندگی را چه رنگی می بینی؟
که این رنگ(چه رنگی)،نماینده ی حال(خصوصیات فصلها)درقلب ودل معشوق(موردخطاب)است.وبازهم درادامه باعبارت"کدام خودکارت"وحذف وپوشش(عدم دادن آدرس مستقیم/رنگ خودکار)اگاهانه وباز هم پرسش وار شعر رابه پیش می برد.واین خودیک پیشرفت وقوت درشعر یک شاعر جوان است که به قول دوستم دکتر بابا احمدی،ردپای "احمدرضا احمدی"را حتادرشعر خانم اسمائیل پور میتوان کشف کرد!کما اینکه این جوهره ی ذاتی در دیگر اعضای انجمن بعضن مشهود است، که به وقتش آنها را نیز به نقد خواهیم نشست.
اصلن به زعم من خانم اسمائیل پور،درشعر با رنگین کمانی در دست انگار بر بوم نقاشی میکند شعررا،واین خود لذتی مضاعف می بخشد من مخاطب را.
...وبازهم پیش بری هدف باطرح پرسش:
باعبارت:خبر میکنی؟
کدام خودکارت را.....
خبر میکنی؟
وشاعر ضمن طرح پرسش،خصوصیت انسان امروز،صنعت"غیر متعارف"که لازمه هنر(شعر)امروز است را به کار میگیرد.شاعر نمی گوید:
خودکارت را..‌
استفاده میکنی؟که دراین صورت فضا را تاحد یک نثر پیش پا افتاده تنزل میداد،بلکه میگوید:
کدام خودکارت... راخبر میکنی؟
وبه خودکار،جان،فکرواندیشه میدهد.
همچنین این شعر(زندگی رنگها)-هم شروع(فراز)وهم پایان(فرود) خوبی دارد.آنجا که در پایان نیز اجازه ی باران(باریدن)میخواهد معشوق(خدا/.....)خودرا،چیزی پاک، مقدس وعامل زایش وطراوت
واین یعنی سیر درخوبی ها.
ای کاش این شاعر جوان ودیگر جوانان شاعر وحتا پیران جوانشعر روی فرم وسواس بیشتری به خرج میدادند.

درشعرسوم(جغرافیای پیروز) اگرچه متاسفانه بادوبس آمد"خوشا به حال"،لذت شنیدن موسیقی متلاطم ومواج مورد انتظار در یک شعر گفتار(سپید)رااز مامیگیرد وما(مخاطب) راحواله میکند به ساحت شعرکلاسیک، اما کم کم ومخصوصن درمیانه با:
خوشابه حال ما که در خانه ات
پرنده ایم.....شعرمطابق انتظار از شاعر به اوج شعریت میرسد.این شعرهم پایان(فرود)خوبی دارد،با:
به عاشقانش
پلاک سرخ داده ایم
که اشاره به شهدای راه میهن دارد
ومادرم ازتو برایم صدف میگوید(می بافد)
که اشاره به عفت وپاکی وحریم ایمن وامن دارد.
پس: درود برشاعر

نای بند(علی حسین جعفری)

جمعه هشتم بهمن ۱۳۹۵ 8:25 سید حسام مزارعی

چارچار اومه رسی هیچ زمین سوز نوابی


بلبلان مست رسیده ولی از گل خبری نیست
کوه برجاست ولی هیچ صدی کل کمری نیست


اصغری گفت : که بارون میاد آخر هفته
آخر هفته رسیده خبر از اور تری نیست


یادشم خیر بوه شنبه پیش نم نم بارون
پنجشنبه شده ازشر شر نودون اثری نیست


چارچار اومه رسی هیچ زمین سوز نوابی
گردش چرخ فلک مثکه به دور قمری نیست


حسین جعفری - بهمن 1395

پنجشنبه هفتم بهمن ۱۳۹۵ 18:58 سید حسام مزارعی

" به بهانه انتخابات شوراها "

 

 

به نام خدایی که جان پرورست
خدایی که درقلب ودرباورست.

********************

عبادت بجزخدمت خلق نیست
به تسبیح وسجاده ودلق نیست.

همانگونه که مستحضرید در آستانه کارزار بسیارمهم وسرنوشت ساز انتخابات شوراهاقرار داریم. قراراست دراین کارزاراستراتژیک ما شهروندان به عنوان انتخابگر بااراده ورای خودکسانی راانتخاب کنیم که برای مدت چهارسال آینده سکان هدایت ومدیریت جامعه را به آنان بسپاریم تابه جای ما وبه عنوان نماینده مادرراستای پیشرفت وعمران وآبادی درمسایل کلان فرهنگی ، اقتصادی،اجتماعی،سیاسی وغیرو... شهرمان اتخاذ تصمیم نمایند.
اکنون که به اهمیت این موضوع وتاثیر شگرف آن در آینده شهرمان آگاه شدیم، شایسته است باتامل وتفکر وآینده نگری دراقدامی خردمندانه تصمیمی اتخاذ کنیم که درآینده نادم وپشیمان وخجل زده از کار وعمل خود نباشیم وانگشت ندامت به دهان نگیریم.!!!! زیرا که زمان راخاصیت عقب گرد وتکرارنیست!!! وبه قول صاحبان خرد واندیشه اول تفکر وتدبر، سپس تصمیم واقدام.
اما ما به عنوان انتخابگر چه فاکتورهایی راباید رعایت کنیم یابه دیگرعبارت چه معیارهایی رابایدملاک عمل قرار دهیم؟

باید درانتخاب تعصبات قومی وطایفه ای راملاک انتخاب قرارندهیم.
آینده ومنافع ومصالح کلی وجمعی رابرمنافع واهداف فردی وشخص وقومی ترجیح دهیم.
درانتخاب افراد وسواس ودقت کافی داشته باشیم که افراد فرهیخته وخلاق را انتخاب وحمایت نماییم.
ملاک انتخاب ورایمان سفارش وتطمیع نباشد.

واما سوال بعد اینکه منتخبین باید دارای چه خصوصیات وویژگیهای فردی باشند؟

منتخبین باید دارای شان وشخصیت اجتماعی وشایسته ای باشند.
دارای قدرت برنامه ریزی وقابلیت دفاع از حقوق شهروندان باشند.
دارای سابقه درخشان درکارمدیر وخلاق ومدبر باشند.
جامع نگرومردمدارومشورت پذیرباشند.
خودرای واهل رانت وزدوبندهای فردی وخاص نباشند.
مصالح ومنافع جمعی رابر مصالح ومنافع طایفه ای وفردی ترجیح دهد.
وخصوصیات فراوان دیگری که برشماردن آنها موجب اطاله مطلب خواهدشد. لیکن رعایت نکات یاد شده درهنگام انتخاب بدون تردید ضامن آینده درخشان وپیشرفت وتحولات چشمگیر درعرصه های گوناگون خواهد بود ولااقل از کرده پشیمان نخواهیم شد.
امید است درپرتو آگاهی وخردواندیشه دراین کارزار بزرگ ضامن سلامت وآرامش روحی وروانی خود وجامعه وشهرمان باشیم.

بهمن ماه نودو پنج __ بهزادحیدری

پنجشنبه هفتم بهمن ۱۳۹۵ 18:55 سید حسام مزارعی

🎗افتخاری دیگر برای شهر وحدتیه🎗

این روزها خبرهای خوبی از فرهیختگان همشهری می شنویم که مایه مباهات است . در ابتدا دکتر پیام حیاتی ،چند روز پیش دکتر حمزه علی پور و امروز هم دکتر محمود حیدری .

به تک تک همشهریان در جای جای این میهن عزیز مفتخریم و با امید به اینکه هر روز شاهد اینگونه خبرهای خوش از موفقیت جوانان همشهری باشیم .

 

 

 

انتخاب آقای دکتر محمود حیدری بعنوان پژوهشگر برتر دانشگاه آزاد اسلامی و اعزام به کشور دانمارک جهت پژوهش و تحقیقات علمی به مدت یک سال، را به ایشان و خانواده محترم و همشهریان تبریک گفته و برای ایشان آرزوی سربلندی و موفقیت روز افزون داریم.

 

مزید اطلاع دکتر حیدری استاد تمام دانشگاه ازاد گرگان هستند. ايشان به همراه همسر خود خانم دكتر سعادت باهم پروژه اي در زمينه زيست شناسي شروع كرده اند كه به اين موفقيت دست پيدا كرده اند.

پنجشنبه هفتم بهمن ۱۳۹۵ 18:52 سید حسام مزارعی

"قصه زندگی "



زندگی درپهن دشت ذهن ترجمان ایده هاست.
زندگی تفسیررنگ وریشه هاست.
قصه است قصه ی اندیشه هاست.
شاید آواز چکاوک درکنارجویباری.
بوی شب بویی، موسم فصل بهاری.
قصه است قصه ی پررمز و راز.
زندگی آوای غمگین شبان است.
لحظه ای آرمیدن درطول زمان است.
قصه است. قصه ی سوز و گداز.
زندگی معنای خوب اعتماد است.
شوروامید،تکیه بریک اعتقاداست.
قصه است. قصه ی امیدواری.
زندگی تطهیر روح درپگاه روشن است.
گاهی گریه،گاهی خنده، عاقبت هم مردن است.
قصه است. قصه ی شیب وفراز.
زندگی جاری شدن دربستر دلبستگی است.
عشق ورزیدن به معشوق، معنی همبستگی است.
قصه است. قصه ی صبح وسپیدی.
زندگی یعنی سخاوت, پایداری.
زندگی یعنی شرافت، پایمردی.
قصه است. قصه ی خودباوری.
زندگی یعنی مداوم پرتلاش.
پرکشیدن تافراسوی سما.
قصه است. قصه ی روح پروری
زندگی یعنی نیایش باخدا
زندگی یعنی رهیدن ازریا
قصه است. قصه ی راز و نیاز
لاجرم هرلحظه هرجا
زین بایدکرد اسب زندگی را
قصه بایدگفت،قصه ای اززندگی.

 

بهزاد حیدری

دوشنبه چهارم بهمن ۱۳۹۵ 9:47 سید حسام مزارعی

آه آب

آه آب!

حسین جعفری
بیایید کمبود آب و قحطی آن را با تمام وجود احساس و ادراک کنیم : « به عمل کار برآید ، به سخنرانی نیست .» مسوولین و برنامه ریزان بیشتر به فکر باشند و به چند سخنرانی و هشدار زبانی اکتفا نکنند.

« من، تو، او، ما، شما و ایشان » همه به فکر تابستانی باشیم که زمستانش چنین است و تا کنون قطره ای باران نباریده ! سعدی علیه رحمه در حکایت پنجم ازباب هفتم گلستان در خصوص تربیت چنین سروده است:

چو دخلت نیست خرج آهسته تر کن / که می گویند ملاحان سرودی

« به کوهستان اگر باران نبارد / به سالی دجله گردد خشک رودی ».

چه خوب و درست سروده است باران که سیاسی شد ه است ، جاهایی ابر بارور می شود وجاهایی دیگر هیچ ، بارش طبیعی هم،  دیگر در هر منطقه ی بی جهت و بی دلیل نمی بارد . الگوی مصرف ما هم که خارج از هر تربیت و اخلاق و انصاف است .  رودخانه ی شاهپور هم که سال هاست خشک رودی شده و مانده آب گچی چاه های دامنه ی کوه «مست » و « کوه زر» در مغرب کازرون و خدا می داند که تابستان آینده جوابگوی این مصرف بی رویه نیست که نیست .

نگارنده در محله ی خود می بیند که هر روزه برای شستن کف حیاط و ماشین !!!هنوز از هرخانه دجله ای به سوی کوچه روان است و هر کوچه اروند رودی است به سمت لجن زار در حالی که مصرف بهینه ی هر خانوار برای آشامیدن و شستشو دست بالا  یک تانکر هزار لیتری کفایت است از آب لوله کشی در امور ساختمانی و کشاورزی استفاده می شود و هزاران مصرف بی رویه ی دیگر.

در کشور روسیه که پر آب ترین کشور دنیا است به نقل از شاهد عینی سال هاست که فقط برای اگلوی مصرف صحیح سرویس های بهداشتی هم با سیستمی بدون آب کار می کنند ! اما در کشور ما که یکی از کم آب ترین کشورهای دنیاست هنور نخلستان ها و باغ ها و باغچه ها غرقابی است و هنوز ما با فشار آب کف حیاط و کوچه و خیابان ها را می شوییم و نمی دانیم که تنها کره ی شناخته شده در دنیا که آب دارد زمین است و کسی نمی داند که این آب و ترکیباب آن چگونه شکل گرفته است . و اگر در زمانی نزدیک ، دیگر آب نباشد چه خواهیم کرد!

نگارنده که بیش از پنجاه سال از عمرم می گذرد یادم می آید قبل از سیستم لوله کشی آب شاهپور به استان بوشهر در زادگاهم فراهم کردن آبی تلخ و بد مزه برای آشامیدن چه حکایتی داشت که زبان حال بیشتر مردم استان بوشهر و شهرستان دشتستان است:

در پایین دست روستا ی بی براء ( بخشی از شهر وحدتیه ی کنونی ) یک سد خاکی کوچکی بود که به آن « بند چهل » می گفتند و زمستان ها که باران  می بارید آب پشت این بند جمع می شد و مردم علاوه بر آب انبارها از آن برای آشامیدن استفاده می کردند . اما منظور اصلی از ساختن این بند برای استفاده ی تابستان بود که هر سال مردم روستا های مزارعی و بی برا آن را مرمت می کردند و نقل است یک سال در زمان کل خداکرم کرمپور که کدخدای بی برا بود و موقوفاتی مانند آب انبار و مسجد و خرمن جا و... تا هم اکنون به یاد و نام ایشان در وحدتیه سر زبان هاست و آن سال خرمای نخلستان ها فروش نرفته بود در پاییز و به هنگام ترمیم بند چهل دستور داد همه ی خرماهای دیوانی را بیاورند و در جوف خاک هایی که برای ترمیم بند می زنند کار بگذارند تا بند قوی تر شود .

این بند در تابستان که آب برکه ی آن خشک می شد در جای جای آن مردم سی الی چهل چاه حفر می کردند و هر چندخانواده  یک چاه داشتند البته چاه های اختصاصی برای خانواده های کدخداها و بزرگان نیز بود که عموم اجازه نداشتند از آن ها آب بردارند.

آثار بند چهل یا بند کل خداکرم (برخی معتقدند اول بار ایشان دستور داد این بند را با همان خرماها بسازند و برخی معتقدند بند بود و آن سال به هنگام مرمت ایشان چنین دستوری داد ) هنور در جنب آرامگاه فردوس و در حاشیه ی نخلستان جنوب وحدتیه آشکار است . یادم می آید هفت الی هشت ساله بودم که بعضی روزها با مادرم برای آوردن آب به آن مکان می رفتم و مادرم مشکی برمی داشت و به جایی می رفتیم که انبوهی از زنان و مردان دسته دسته برسرچاهایی نشسته بودند و بلند بلند با هم حرف می زدند و یا مشاجره می کردند و در اطراف الاغ هایی با بار یابدون بار و زنان و مردانی که مشک برپشت بسته یا روی دوش از آن محل دور می شدند و این بازار آب بود . مادر ساعاتی کنار زن های دیگر می نشست و گاهی با نگرانی سر در چاه می کشید و دلشوره داشت نکند تا نوبت او بشود آب چاه تمام شودو نوبتش بسوزد و مجبور باشد برای پرکردن مشک بر سر چاهی دیگر ودر نوبتی دیگر بنشیند که بارها چنین اتفاقی می افتاد و ما مایوسانه این چاه را ترک می کردیم و به چاهی دیگر و التماس و خواهش و بسیار اتفاق می افتاد که من اشک های مادر را می دیدیم که برگونه هایش می لغزید . چرا که دلنگران خانه و خواهر کوچکم بود که در خانه و در مختک تنها و به سفارشی برای همسایه رها شده بود .

وقتی نوبت ما می شد که از چاه آب بکشیم من دهان مشک را می گرفتم و مادرم دلوی را که تشکیل شده بود از یک تکه پوست دایره ای شکل که شش بند کوچک در گوشه هایش تعبیه شده بود و به بندی بلند تر متصل می شد(دول ریزی) را به چاه می انداخت و بند دلو را شل می کردتا دلو در کف چاه پهن شود و با مکثی کوتاه بالا می کشید و مقدارکمی آب گل آلود در کف آن جمع شده بود که به دهان مشک سرازیر می کرد و باید بیست الی سی بار این کار تکرار می شد تا مشک کوچکی را از « آب گلالود پر کنیم و مادرم «اوار» را پهن می کرد و مشک را روی آن می گذاشت و کوله می کرد و من دستش را می گرفتم تا بلند شود و به خانه بیاوریم و آن آب هم تلخ بود و هم بد مزه . اما همین که بود .

آوردن آب شیرین تر از آبمخک ،نزدیکی دالکی، که خود داستانی دیگر داشت و هر ماهی یک بار که پدرم وقت داشت می رفت و با رالاغمان می کرد و می آورد ما اجازه نداشتیم ازآن آب بخوریم مگر این که مریض باشیم اگر مریض می شدیم یکی از محاسنش این بود که از آب شیرین که برای مهمان ها و چای درست کردن بود به ما یک ته استکان می دادند تا بخوریم و چه خوش مزه بود.

برای آوردن آب از چشمه های آب شیرینو دالکی و آبمخک باید خر و تلمیت می کردی یعنی الاغی یا قاطری را برداله بر پشتش می بستند و یا آبکش روی آن می گذاشتند و دو عدد مشک یا درام در برداله یا آبکش می گذاشتند و سحرگاهان به قصد دالکی هشت الی نه کیلومتر را ه طی می شد تا به چشمه برسی و قضیه ی نوبت گیری و جنگ و دعواهایی بر سر آب پر کردن و سپس این هشت الی نه کیلومتر را برگشتن و سکندری خوردن خر در میانه ی راه و افتادن بار و خوابیدن الاغ در رودخانه و پاره شدن مشک ها و دست خالی برگشتن همه قوز بالاقوز بود و کار هرکسی نبود.

این ها را که می گویم داستان نیست . به خدا عین واقعیت است و مربوط به زمان زیادی هم نیست حدود چهل الی پنجاه سال پیش اوج این فعالیت ها بوده و تنها مربوط به مردم مزارعی و بی وراء هم نیست با کمی تفاوت همه ی مردم دشتستان و دیگر نقاط صحرا نشین همین وضعیت را داشته اند . پس قدر آب شاهپور یا کارون و نظام لوله کشی را بدانیم و «آب را گل نکنیم» .

اگر خدای ناکرده در آینده ای نزدیک از این لوله ها و دهن شیرها آب نیاید یعنی یک روز شیر آب آشپزخانه یا حمام را باز کنی قطره ای آب از آن پایین نچکد آیا حسرت این را نمی خوری ای کاش شیر آب را بر کف حیاط ولو نمی کردی ؟ و هزاران ای کاش که دیگر سودی ندارد؟

اگر بگوییم خوب به همان روش صد سال پیش برمی گردیم و به همان شکل آب از چشمه های دالکی و آبمخک و قنا ت سالم خانی وآب انبار قلعه وکل خداکرم و....

اگر بتوانی خر هم پیدا کنی برداله و آبکش دیگر کسی نمی سازد.

« بیا تا قدر یکدیگر بدانیم / که تا نا گه ز یکدیگر نمانیم

چومومن آینه ی مومن یقین شد / چرا با آینه ما روگرانیم

کریمان جان فدای دوست کردند/سگی بگذار ماهم مردمانی » غزل 1535دیوان شمس ، مولانا

شنبه دوم بهمن ۱۳۹۵ 12:36 سید حسام مزارعی

پنجمین صفحه از هجدهمین شماره از دوهفته نامه شعر وادبیات

 

 

مصاحبه با فریبا حاج دایی به مناسبت چاپ دومین مجموعه داستانش با نام «ترنج قالی» از سوی نشر فراسخن 

فاطمه نوروزی

آذر ماه 1395

-       خانم حاج­ دایی از چه زمانی آغاز به نوشتن کردید؟

-       وقتی کودک بودم می­نوشتم. بعدتر که بزرگ­تر شدم و موضوع ازدواج پیش ­آمد و بعد هم با این که اصلاً تصمیم نداشتیم فرزندی داشته باشیم، خیلی زود بچه­ دار شدم  نوشتن ­های تفننی من ادامه داشتند. البته هیچ وقت به فکر چاپ کردنِ داستان­هایم نبودم. خودِ نوشتن برایم کافی بود، مثل یک نیاز بود. در واقع اگر یک روز نمی­ نوشتم حالم بد می­شد. اما بعد از این که پسرم بزرگ شد و خیالم از بابت او راحت شد نوشتن های منظم و سیستماتیک را شروع کردم به صورت هفت هشت ساعت خواندن و نوشتن در روز. ­

-       نوشتن برای شما یک جور بیان ناگفته­ ها بوده و یک جور حس رهایی؟

-      ناگفته ­های من خیلی شخصی نیستند. من به تضعیفِ حقوقِ زنان، بچه ­ها و حیوانات خیلی حساس هستم. هر جا بشنوم ظلمی روا شده خیلی ناراحت می­شوم نه تنها از نظر روحی به هم می­ریزم بلکه تنم هم بیمار می­شود و نوشتن کمی آرامم می­کند.

-       پس مشکلات و مسائل مربوط به زنان دغدغه ­ی شماست. آیا خودتان را یک فمینیست می­دانید؟

-      فمینیست به آن معنایی که در غرب گفته می­شود بله، به معنایی که در ایران تعریف می­شود خیر. در ایران گمان می کنم همان­طور که روشن­فکری را به عنوان یک توهین به فردی نسبت می­دهند فمینیست را هم با همان نگاه می­بینند. اما به این معنا که در جامعه زن و مرد از حقوق برابر برخوردار باشند، بله، به این معنا من فمینیست هستم.

-       پس شما تعریف مشخصی از فمینیست دارید؟

-      بله. من دیدگاهِ فراجنسیتی دارم. برای من معنای انسانیت مهم است و مهم نیست که زن این انسانیت را دارد یا مرد.

-       یعنی شما به زن و مرد در کنار هم و به عنوانِ انسان فکر می­کنید.

-      دقیقاً. در کتاب «جان شیفته» اثر رومن رولان، نویسنده می­گوید در یک دوره­ ای زنان فرانسه خیلی تندرو هستند، بعد اشاره می کند بعد از آن همه مشکلاتی که جامعه داشته این تندروی در برابرِ آن همه فشاری که زن در طول تاریخ متحمل شده لازم بوده تا جامعه به یک تعادل برسد. من گمان می­کنم جامعه ­ی ایران هم چنین شرایطی را از سر گذرانده و دیگر نیازی به عکس ­العمل تند نیست. من می ­بینم که به طور مثال همسر من از پدرِ خودشان بهتر عمل می­کنند و پسرم هم از پدرش بهتر، پس دلیلی نمی­بینم من به عنوان یک زن مثل مادربزرگِ همسرم عمل کنم. هرچند هنوز آثاری از پدران و مادرانمان در ما هست اما من خوش­بین هستم و فکر می­کنم لازم نیست عکس ­العمل­ها به تندیِ گذشته باشد.

-       مشکلات زنان را در این دوره بیشتر در چه زمینه­ هایی می­بینید؟

-      شاید پاسخ من عدّه­ ای را ناراحت کند امّا من فکر می­کنم وضعیتِ زنان شتر، گاو، پلنگ است. یعنی حقوق زن اروپایی را می خواهیم، امّا حاضر نیستیم سهمی که یک زن غربی می­پردازد بپردازیم. در واقع سیستم، همان سیستمِ سنّتی اقتصادی است و مرد را نان ­آور خانواده می­دانیم و تمام حقوقِ یک زنِ آزاد را هم می­خواهیم. با این وجود همان­طور که گفتم وقتی به جوانان نگاه می­کنم تغییر را احساس می­کنم و فکر می­کنم این دوره هم می­گذرد.

-       آیا به ادبیاتِ زنانه و مردانه اعتقاد دارید؟

-      به ادبیات زنانه و مردانه معتقد نیستم اما به زبان زنانه و مردانه اعتقاد دارم. از آن­جا که زبان از ذهن می­ آید و جهان ­بینیِ یک زن در زبانش منعکس می­شود. زن، جزئی نگرتر است. طبیعی است که همین جزئی نگری منجر به خلقِ زبان ادبیِ متفاوتی می­شود. البته نویسندگان مرد هم هستند که همین­قدر جزئی نگر هستند مثل آقای چهل­ تن. خیلی از آثار اولِ ایشان را که می­خوانم احساس می­کنم یک زن نویسنده است.

-       فکر می­کنید زنان توانسته­ اند در نوشتارشان به یک زبان زنانه برسند؟

-      ببینید هر نویسنده زبان و شیوه­ ی مخصوصِ خودش را دارد و این بستگی به این دارد که هر کس چگونه می­بیند. البته همه ­ی نویسنده­ ها به زبان خودشان نمی­رسند. نویسنده­ هایی مثل گلشیری به یک زبانِ شاخص رسیده ­اند. یک داستان از گلشیری را هر جا بخوانیم می توانیم بفهمیم نویسنده ­اش گلشیری است ولی لزوماً هر نویسنده­ ای به این زبان خاص نمی­رسد. خیلی­ها حتی این را بد هم می­دانند و فکر می­کنند یک قالب درست می­شود. من در داستان­هایم خیلی به زبان توجه کرده­ ام. مثلاً به تفاوتِ زبان یک پیرزن و یک دختر جوان دقّت کرده­ ام.

-       آیا فکر می­کنید می­توانید در نوشتن صراحت و شفافیت داشته باشید و خودتان را سانسور نکنید؟

-      تقریباً بله. حرفم را با تکنیک­های خاص ادبی می­زنم که دوست بفهمد و دشمن نه.

-       به عنوان یک زنِ نویسنده در خانواده و جامعه مشکلاتی داشته ­اید؟

-      راستش خیلی وقت­ها به این موضوع فکر کرده ­ام. گاهی احساس می­کنم زمان­هایی که کارم جدی ­تر می­شود، حساس­ تر می­شوم. این جور وقت­ها حس می­کنم همسرم یا فرزندم از من انتظارات بیشتری دارند. فکر می­کنم شاید من حساس شده­ام و این باعث می­شود که فکر می­کنم دیگران حریمِ من را رعایت نمی­کنند. در جامعه هم باید بگویم که من فضای ادبی ایران را هنوز هم مردسالار می­دانم. فیلمی ساخته شده از زندگی جلال آل احمد و سیمین دانشور با عنوانِ«نویسنده بودن». در فیلم وقتی شمس آل احمد از دانشور صحبت می­کند می­گوید سیمین قرمه سبزی را خوب درست می­کرد. یادشان نیست که «سووشون» تقریباً پرتیراژترین داستان ایرانی است یا این همه ترجمه ­ای که ایشان کرده ­اند، اما به قرمه سبزی اشاره می­کند. یا می­گویند «سووشون» به این دلیل پرفروش شد که دو ماه بعدش جلال فوت کرد. اگر این است پس چرا داستان­های آل احمد این طور نشدند. منظورم این است که فضا هنوز مردانه است.

-       باز هم از زنان می­نویسید؟

-      بله. خواهم نوشت چون همیشه ظلم به زنان دغدغه­ ی من بوده و خواهد بود.

-       آیا باز هم داستان­ کوتاه می­نویسید یا برنامه­ ای برای نوشتن رمان هم دارید؟

-      داستان­های کوتاه بسیاری نوشته ­ام که تعدادِ کمی از آن­ها را تاکنون چاپ کرده­ ام. وسواس زیادی در انتخاب دارم و به همین دلیل هم هست که فاصله ­ی مجموعه ­ی «با شیرینی وارد می­شوم» تا «ترنج قالی» هفت سال شده ­است. چند سال است در حالِ نوشتن یک رمان هستم که فکر می­کنم تا یک سال و نیم دیگر در بیاید. رمانی است درباره­ ی گذشته ­ی خانواده­ و اجدادم که چطور از اصفهان به کرمانشاه مهاجرت کردند. در واقع از اواخرِ دوره­ ی ناصری شروع می­شود و هنوز نمی­دانم داستان به 57 ختم خواهد شد یا به زمان حاضر. 

-       کدام نویسنده بیش از همه روی نوشتن شما تأثیر گذاشته است؟

-      من همیشه با تولستوی زندگی کرده ­ام. همیشه بازخوانی­ اش می­کنم. با این­که خیلی­ها «آنا کارنینا» را ارجح می­دانند امّا برای من «جنگ و صلح» تولستوی بهترین است و همین­طور داستایوفسکی. از نویسنده ­های ایرانی از هوشنگ گلشیری خیلی آموخته­ ام و البته سیمین دانشور و مهشید امیرشاهی را هم خیلی دوست دارم.

-       مایلید درباره­ ی سووشون صحبت کنیم. من فکر می­کنم ذات زری انفعال بود و در آخرِ رمان هم راهِ شوهرش را ادامه داد و پرچم او را برافراشت. نظر شما چیست؟ آیا زری را زنی کنش­گر می­دانید؟

-      زری از یک خانواده­ ی فرهنگی می ­آید و با یوسف ازدواج می­کند که شاگرد پدرش بوده، امّا زری استقلال مالی ندارد و فکر می­کنم به همین دلیل است که او کنش­گر نیست. ولی در عین حال تأثیر خودش را بر دیگران می­گذارد. زری است که باعث می­شود عزّت­ الدوله خودش را ببیند یا زبانِ خواهر یوسف را زری است که باز می­کند. در واقع زری در برابر خان کاکا ایستاد و حرف خودش را پیش برد. داستان­های خانم دانشور دارای یک تعادلی هستند. نباید شخصیت­ها را تنها دید و بررسی کرد بلکه باید همه را در یک مجموعه دید و بررسی کرد.

-       آیا شخصیت­ زن در داستان­های زنانِ نویسنده توانسته کنش­گر باشد؟

-      بله. زنان در بیشتر داستان­های امیرشاهی کنش­گر هستند. همین­طور زن در «سگ و زمستان بلند» پارسی­پور پیش­رو و کنش­گر است و زنان داستان­های غزاله علیزاده هم همین­طور.

-       آیا از تبعیض­هایی که علیه زنان صورت می­گیرد خشمگین هستید؟

-      پدر و همسرم هر دو مردان دموکراتی بوده­ اند و شاید به همین دلیل من توانسته­ ام خشمم را ابراز کنم. همیشه رنج زنان و البته کودکان من را آزرده می­کند. فکر می­کنم همه ­ی زن­ها خشمگین هستند و اگر زنی نتوانسته این خشم را ابراز کند امکانش را نداشته است.

-       می­دانیم که در دهه­ ی شصت شاهد شکل­گیری یک ادبیات زنانه هستیم. فکر می­کنید آیا این ادبیات توانسته تصویر زن ایرانی را بهتر و مؤثرتر به مردان نشان بدهد و نگاهِ آن­ها را به زنان تغییر بدهد؟

-      سؤال خیلی کلّی است. هنرمندی را دیدم که هدایت را نمی­شناخت. با خودم فکر می­کنم وقتی این آدم هدایت را که معروف­ترین نویسنده­ ی ماست نمی­شناسد دیگر چه انتظاری دارم که نویسنده­ های زن را بشناسد و کارهای­شان را خوانده باشد. خوب، ما زنانِ فیلم ساز خوبی داریم که توانسته ­اند فیلم­های خوبی درباره­ ی زنان بسازند و با توجه به این­که مردمِ ما از فیلم بیشتر استقبال می­کنند، به نظرم این فیلم­ها در نگاهِ مردان به زنان تأثیر گذاشته­­ اند. من فکر می­کنم وضعیتِ جامعه فرق کرده. حالا دیگر زن در اقتصاد خانه دخیل است و حرفی برای گفتن دارد و همین به زن قدرت می­ دهد.

-       بگذارید سؤال دیگری بپرسم. با توجه به این که مخاطبِ رمان بیشتر زنان هستند و به ویژه زنان خانه ­دار، فکر می­کنید این ادبیات توانسته دیدِ زنان را نسبت به خودشان و توانایی­ هایشان تغییر بدهد؟ آیا زنان توانسته­ اند از طریق ادبیات به حقوق خودشان آگاه بشوند؟

-      به دلیل ممیزی­های سالیان اخیر ادبیات خیلی لطمه خورده و بی رنگ شده ­است چون خیلی از جنبه­ های زندگی را نمی­تواند منعکس کند. حالا نمی­دانم این ادبیات تا چه اندازه می­تواند تأثیرگذار باشد! باید باز هم خوش­بین بود جز تسلیم و رضا کو چاره­ ای!

-       نقد ادبی را در ایران چگونه می­بینید؟

-      مگر در ایران نقد ادبی هم داریم؟! یکی دو نفری هم که مدعیِ نقد ادبیِ علمی و بر پایه­ ی نظریه­ های نقد هستند مادام که درباره­ ی داستان­های خارجی می­نویسند، خوب می­نویسند. شاید بهتر است بگویم برگردان و مونتاژ خوبی از متون نقدِ یک اثر ارائه می­دهند. ولی همان­ها به داستان­های ایرانی که می­رسند دوغ و دوشاب را یکی می­کنند و فلان داستان پرتِ فلان نویسنده­ ی معاصر ایرانی بر طبق نظریاتِ نقدشان می­شود همپایه­ ی یکی از داستان­های همینگوی مثلاً. دلیلش می­تواند این باشد که لباس آن نظریه­ ها را نباید بر تنِ داستان­های ما، که از روندِ تکاملیِ داستان­های جهانی پیروی نمی­کنند و بیشتر تابع مدِ جهانی هستند، کرد. به عبارتِ دیگر ما نظریاتِ نقد را درونی نکرده ­ایم و نتوانسته ­ایم این نظریات را بومی کنیم تا بتوانیم آن را برای نقدِ داستان­های نوشته شده در زبان فارسی به کار ببریم. خودِ من چاره ­ی کار را معرفی کتاب می­دانم به شیوه­ ی مؤثر که خواننده بفهمد سر و کارش با چگونه کتابی خواهد بود و به فضای فکری یا روحی فعلی می­خورد یا نه. راهِ دیگر که آن را هم خیلی می­پسندم ارائه­ ی خوانش منتقد است از کتاب. یک منتقد خوب می­تواند به خواننده کمک کند تا علاوه بر مو پیچشِ مو را نیز ببیند.

-       تأثیر نقد ادبی را در معرفی اثر هنری تا چه اندازه می دانید؟

-      فکر می­کنم جوابِ این سؤال را در پاسخِ سؤال قبل داده باشم. همان­گونه که گفتم یک خوانش نقادانه از کتاب حتماً می­تواند به فروش بهتر کمک کند. ولی مهم­تر از این، گذرِ کتاب از پخشِ مافیایی آن است و علاوه بر آن توجه گروه ­های مرجع است به کتاب، که متأسفانه اغلب این گروه­ خیلی هم بی­غرض و در دایره ­ای خارج از رفیق بازی برخورد نمی­کنند. خودم می­دانم که با گفتن این حرف­ها با شاخِ غول درافتاده­ام چون معترضِ گروهی شده ­ام که خود را از هر گونه نقد و اعتراضی مبرا می­ داند و سلیقه ­ی ادبی خود را فرهیخته ­ترین برمی­ شمارد و ظاهراً هیچ­گونه چندصدایی را برنمی ­تابد. این گروه معمولاً جدیدترین گرایش­های ادبیِ غربی را وارد می­کند و آن راچون وحیِ منزل اشاعه می­دهد. 

-       و سؤال آخر، آیا نقد پذیر هستید؟

-      اگر منتقد شیشه ­خورده نداشته باشد و اثر را نقد کند، نه آن­که در پیِ تسویه حساب­های شخصی باشد که من هم آدمی­زاده ­ام و همان­طور که مارگوت بیگل گفته گاه حقیقت در نزدِ کسی است که خود از حقیقت عاری است.

منبع : روزنامه بهار

جمعه یکم بهمن ۱۳۹۵ 18:50 سید حسام مزارعی

ششمین صفحه از هجدهمین شماره از دوهفته نامه شعر وادبیات

چهره ادبی این شماره : خسرو گلسرخی

 

خسرو گلسرخی شاعر و نویسنده مردمی در روز دوم بهمن 1322 در شهر رشت متولد شد نام پدرش قدیر بود كه گلسرخی در سن 5 سالگی این تكیه گاه را از دست داد مادرش بانو شمس الشریعه وحید نام داشت كه بعد از مرگ همسرش، خسرو و برادر دو ساله اش فرهاد را نزد پدرش حاج شیخ محمد وحید كه در قم می زیست برد. وحید مرد مبارزی بود كه در كنار میرزا كوچك خان جنگلی در نهضت جنگل جنگیده بود و بالطبع هنوز هم همان روحیه مبارزه در وجودش بود خسرو توسط چنین مبارزی تعلیم دید و تحت تاثیر نظرات او قرار گرفت حتی شعرهایی به نام جنگلی ها و دامون در این رابطه گفت (دامون به معنی پناهگاه و انبوهی سیاهی جنگل است). در سال 1341 پدر بزرگش فوت كرد آن زمان خسرو دوران تحصیل ابتدایی و متوسطه را در مدارس حكیم سنایی و حكیم نظامی به پایان رسانده بود و بعد از فوت پدربزرگش می بایست چرخ معاش خانواده را بگرداند او و برادرش فرهاد به تهران عزیمت كردند و در خانه ای كوچك در محله امین حضور سكنی گزیدند او روزها كار می كرد و شب ها درس می خواند. خسرو در این سالها از ادبیات نیز غافل نبود در طی این سالها اشعار و مقالات و نقدهای بسیار بر آثار ادبی از سوی او با نام های غیر واقعی و مستعاری چون دامون – خ ، گ – بابك رستگار – افشین راد – خسرو كاتوزیان به چاپ رسید در این زمان گلسرخی، با آموختن زبان فرانسه به طور كامل و زبان انگلیسی در دوره دانشگاهی، دست به ترجمه های ادبی نیز می زد.

 

 كار جدی او در شعر از سال 45 شروع شد. در سال 48 با عاطفه گرگین شاعر و نویسنده همفكرش ازدواج كرد زندگی در كنار عاطفه و تاثیر پذیری از افكار او آثار گلسرخی را غنی تر كرد بطوری كه دوران شكوفایی فكری و خلاقیت او در مطبوعات در سالهای 48 تا 52 می باشد البته هیچ اثری از خسرو در زمان حیاتش، به جز آنچه در مطبوعات و جنگ ها انتشار یافت به صورت كتاب چاپ نشد. تنها چیزی كه میتوان به عنوان كتاب چاپ شده در میان نوشته های او سراغ گرفت، مقاله ای ست با عنوان ” سیاستِ هنر، سیاستِ شعر” این مقاله برای اولین بار به صورت جزوه از سوی انتشارات (كتاب نمونه) به مدیریت بیژن اسدی پور انجام گرفت. اما بعدا” كاوه گوهرین مجموعه آثار خسرو را در دو مجموعه به نام های ”دستی میان دشنه و دل” و ” من در كجای جهان ایستاده ام” چاپ كرد كه این دفتر نیز در آن است. خسرو برای چاپ كتابهایش با (كتاب نمونه) قرارداد بسته بود كه به انجام نرسید و بعدها یكی از این دو مجموعه، با نام انتخابی خود گلسرخی “ ای سرزمین من“ چاپ شد. انتخاب نام “پرنده خیس” برای مجموعه دوم به توصیه عمران صلاحی انجام شده است. عمران صلاحی وبیژن اسدی پور كه از دوستان گلسرخی بودند تأكید كرده اند كه خسرو قصد داشت این نام را بر مجموعه ای از شعرهایش بگذارد.


او چهار سال در كنار همسرش زندگی كرد و ثمره این ازدواج فرزندی به نام دامون بود مدتی بعد از دستگیری گلسرخی عاطفه گرگین نیز دستگیر شد و در دادگاه نظامی به چهار سال زندان محكوم شد با به زندان افتادن او سرپرستی دامون به برادرش سپرده شد. (هم اكنون دامون همراه مادرش در پاریس زندگی می كند).


بیشترین علت دستگیری گلسرخی عضویت در محفلی بود كه موقع دستگیری مدت یكسال بود كه از این محفل بریده بود در اوائل ورود به آن محفل او متوجه شد كه جز حرف و خیال‏بافی و احیانا” چپ‏روی‏های نمایشی و خطرناك هیچ نیست . در آغاز ورود به آن جمعیت كذایی برای اینكه همسر و تنها پسرش را از این گرداب دور كند، ظاهرا از خانواده خود برید. و با عاطفه گرگین تبانی كرد و كوشید تا در انظار این طور جلوه دهد كه به علت اختلاف و عدم تفاهم جدا از خانواده خود زندگی می‏كند و این رشته خانوادگی در حال گسستن است. عاطفه در این ظاهرسازی مصلحتی او را یاری می‏داد،


خسرو گلسرخی در 29 بهمن 1352 به جرم شركت در طرح گروگانگیری رضا پهلوی علیرغم اینكه به خاطر بودن در زندان ساواك هرگز نمی توانست چنین كاری را انجام دهد و صرفا” به خاطر دفاع از عقایدش در دادگاه نظامی به اعدام محكوم و در میدان چیت گر تیر باران شد ..


دادگاه نظامی گلسرخی و دوست همرزمش كرامت الله دانشیان و دفاعیه ای كه خسرو گلسرخی كرد هنوز در پیكره تاریخ ایران می درخشد و یكی از صحنه های باشكوه ایستادگی بر سر آرمان تا پای جان است او دفاع خود را چنین آغاز كرد:

به نام نامی مردم:

من در دادگاهی كه نه قانونی بودن و نه صلاحیت آنرا قبول داردم از خود دفاع نمی كنم بعنوان یك ماركسییت خطابم با خلق و تاریخ است هر چه شما بر من بیشتر بتازید من بیشتر بر خود می بالم چرا كه هر چه از شما دورتر باشم به مردم نزدیكترم و هر چه كینه شما به من و عقایدم شدیدتر باشد لطف و حمایت توده مردم از من قوی تر است حتی اگر مرا به گور بسپارید كه خواهید سپرد مردم از جسدم پرچم و سرود می سازند.


او در ادامه گفت زندگی امام حسین نمودار زندگی كنونی ماست كه جان بر كف برای خلقهای محروم میهن خود در این دادگاه محاكمه می شویم او در اقلیت بود و یزید بارگاه و قشون و حكومت و قدرت داشت او ایستاد و شهید شد هر چند كه یزید گوشه ای از تایخ را اشغال كرد ولی آن چه كه در تداوم تاریخ تكرار شد راه حسین و پایداری او بود نه حكومت یزید آن چه را كه خلقها تكرار كردند و می كنند راه حسین است.


وقتی دادگاه نظامی حكم اعدام گلسرخی و دانشیان را قرائت كرد آن دو فقط لبخند زدند و بعد دست یكدیگر را به گرمی فشردند و در آغوش هم فرو رفتند


محبوبیت گلسرخی و دانشیان ترس ساواک را برانگیخت آنها به تكاپو افتادند تا شاید در آخرین لحظات در آنها رسوخ كنند به آنها كه با شكیبایی منتظر تیرباران بودند پیشنهاد شد كه از شاه تقاضای عفو كنند اما آنها فقط پوزخند زدند ساواک وقتی دید با هیچ حربه ای قادر به فریب آنها نیست به گلسرخی پیشنهاد داد كه دامون پسرش را قبل از تیرباران ببیند اما گلسرخی به این پیشنهاد هم جواب منفی داد و این در شرایطی بود كه همه سلول های بدنش نام دامون را فریاد می كشید او می دانست كه دامون نقطه ضعف اوست و دامون می تواند او را به زندگی امیدوار كند زندگی كه او می خواست از دست بدهد تا به وظیفه اش عمل كند آری برای او مرگ یک وظیفه بود وقتی از او تقاضای ندامت نامه می كنند تا در نتیجه دادگاه تخفیف دهند او می گوید هیچ كس از زندگی در كنار زن و فرزند گریزان نیست من مثل هر انسانی زندگی را دوست دارم و دوست دارم مثل هر پدری رنگ چشمان فرزندم را ببینم اما راهی را كه انتخاب كرده ایم باید به پایان ببریم مرگ ما حیات ابدی است ما می رویم تا راه و رسم مبارزه بماند اگر من ندامت نامه بنویسم كمر مبارزان را خرد نكرده ام ؟؟؟


در سحرگاه 29 بهمن وقتی او را به چوبه اعدام بستند هنوز لبخند می زند و می خواهد كه چشمانش را نبندند چون می خواست با دیدن خورشید به سرای باقی بشتابد ..


او در وصیت نامه اش می نویسد :

من یک فدایی خلق ایران هستم و شناسنامه من جز عشق به مردم چیز دیگری نیست من خونم را به توده های گرسنه و پابرهنه ایران تقدیم میكنم. و شما آقایان فاشیست ها كه فرزندان خلق ایران را بدون هیچگونه مدركی به قتلگاه میفرستید، ایمان داشته باشید كه خلق محروم ایران انتقام خون فرزندان خود را خواهد گرفت. شما ایمان داشته باشید از هر قطره خون ما صدها فدایی برمیخیزد و روزی قلب شما را خواهد شكافت. شما ایمان داشته باشید كه حكومت غیرقانونی ایران كه در 28 مرداد سیاه به خلق ایران توسط آمریكا تحمیل شده در حال احتضار است و دیر یا زود با انقلاب قهرآمیز توده های ستم كشیده ایران واژگون خواهد شد

ضمنا“ یك عدد حلقه پلاتین(طلای سفید) و مبلغ یک هزار و دویست ریال وجه نقد را به خانواده و یا به زنم بدهند.

 

 

دو اثر از ایشان :

 

تساوی
معلم پای تخته داد می زد
صورتش از خشم گلگون بود
و دستانش به زیر پوششی از گردپنهان بود
ولی ‌آخر کلاسی ها
لواشک بین خود تقسیم می کردند
وان یکی در گوشه ای دیگر جوانان را ورق می زد
برای آنکه بی خود های و هو می کرد و با آن شور بی پایان
تساوی های جبری رانشان می داد
خطی خوانا به روی تخته ای کز ظلمتی تاریک
غمگین بود
تساوی را چنین بنوشت
یک با یک برابر هست
از میان جمع شاگردان یکی برخاست
همیشه یک نفر باید به پا خیزد
به آرامی سخن سر داد
تساوی اشتباهی فاحش و محض است
معلم
مات بر جا ماند
و او پرسید
گر یک فرد انسان واحد یک بود ایا باز
یک با یک برابر بود
سکوت مدهوشی بود و سئوالی سخت
معلم خشمگین فریاد زد
آری برابر بود
و او با پوزخندی گفت
اگر یک فرد انسان واحد یک بود
آن که زور و زر به دامن داشت بالا بود
وانکه قلبی پاک و دستی فاقد زر داشت
پایین بود
اگر یک فرد انسان واحد یک بود
آن که صورت نقره گون
چون قرص مه می داشت
بالا بود
وان سیه چرده که می نالید
پایین بود
اگریک فرد انسان واحد یک بود
این تساوی زیر و رو می شد
حال می پرسم یک اگر با یک برابر بود
نان و مال مفت خواران
از کجا آماده می گردید
یا چه کس دیوار چین ها را بنا می کرد ؟
یک اگر با یک برابر بود
پس که پشتش زیر بار فقر خم می شد ؟
یا که زیر صربت شلاق له می گشت ؟
یک اگر با یک برابر بود
پس چه کس آزادگان را در قفس می کرد ؟
معلم ناله آسا گفت
بچه ها در جزوه های خویش بنویسید
یک با یک برابر نیست

 

 

 

*****

 

 

 

 

 

"روا مدار"

 

غروب فصلی
این کفتران عاصی شهر
به انزوای ساکت آن سوی میله های بلند
هرگز طلوع سلسله وار شبی در اینجا نیست
و تو بسان همیشه ، همیشه دانستن
چه خوب می دانی
که این صدای کاذب جاری درون کوچه و کومه
در این حصار شب زده ی تار
بشارتی ست
بشارت ظهور جوانه
جوانه های بلند
که رنگ اناری میله
با آن شتاب و بداهت
دروغ بزرگ
زمانه خود را
در اوج انزجار انکار می کنند

 

خسرو گلسرخی 

 

جمعه یکم بهمن ۱۳۹۵ 18:26 سید حسام مزارعی

چهارمین صفحه از هجدهمین شماره از دوهفته نامه شعر وادبیات

 

 

آن دخترم

که نفسش بوی گل میداد

و از دامنش گندم میرویید

او که جهان چشمانش

سبز بود

و زمین را مست میکرد

نیامده رفت و

آرزوی گیسهایش را در دستانم

جا گذاشت.

 

کبری زال

***

 

چند باریست که دلم

لک زده شعر را...!

این لاعلاج ترین

بیماریِ پزشکیست

که نمیداند

کدام کلمات علاجند!

همیشه میگفتم

کلمات کم است

اما حالا

صفحه کلیدها مینویسند

اما به رسم خودشان...

و به سبک تو

تو برای من

بی خاصیت ترین دارویی

و حالا بیماریم عود کرده...

 

 

الهه اسماعیل پور

*****

جنگ

نرم و بی صدا

در نم چشمان تو پنهان بود.

میخواستم

زرهی بپوشم از شعر

شوریدی

بر بالین کودتایی پیروز٬

این حس لعنتی نومید

نگذاشت

 خارهای تنم

به صلح باران ٬ تر شوند.

خیرالنساء موسوی (مهتاب)

***

 


بی تو درگیر سیاهی ها و شام ظلمتم

 

ماهتاب روشن شام سیاهم میشوی ?

 

 

 

ذوق شعرم بی تو احساسی ندارد در غزل


مطلع البیت دل و شعر بداهه م میشوی ?

 


گشته ام آماج رگبار غم و اندوه هجر


مهربان با وعده ی وصلت پناهم میشوی ?

 


لحظه هایم بی تو بر باد فنا رفته ست . کی


اختتام حسرت و عمر تباهم میشوی ?

 


تک سوار یکه تاز دشت و هامون دلم


افسر و سردار و سالار سپاهم میشوی ?

 


چون سپهر و کهکشانی در دل منظومه ام


لیک تاریکم ، بگو خورشید و ماهم میشوی ?

 


من شدم آشفته و حیران ز عشقت نازنین

 

همچو من آشفته و حیران ، شما هم میشوی ???

 

 

 

ابراهیم_ذوالفقاری

 

جمعه یکم بهمن ۱۳۹۵ 18:23 سید حسام مزارعی

سومین صفحه از هجدهمین شماره از دوهفته نامه شعر وادبیات

معرفی کتاب این شماره :   پدرو پارامو اثر وان رولفو ترجمه ی احمد گلشیری

 

 

 

اثرى از خوان رولفو (١٩١٧-١٩٨۶) ، نویسندۀ مکزیکى، که در ١٩۵۵ منتشر شد. این رمان کوتاه که شاهکار ادبیات معاصر امریکاى لاتین بشمار مى‌آید، به جریان رئالیسم جادویى یا وهمى تعلق دارد و مضمون آن اقتدار مطلق فئودالى پیش از انقلاب است.

در جاده‌اى دورافتاده در ایالت خالیسکو ، مردى سوار بر خر خود پیش مى‌رود. نامش خوان پرسیادو است و، براى وفا به قولى که در بستر مرگ مادر به او داده است، به جستجوى پدر خود پدرو پارامو، رئیس دهکدۀ کومالا ، مى‌رود که در گذشته رهایشان کرده بوده است. از مردى قاطرچى که زبانى عجیب دارد راه را مى‌پرسد و او مى‌پذیرد که پرسیادو را به دهکده راهنمایى کند. اما دهکده خالى از سکنه مى‌نماید. مرد ناشناس پیش از آنکه ناپدید شود براى پرسیادو فاش مى‌کند که پدرو پارامو، که ملک پهناورش بر بالاى تپه هویداست، مدتها پیش مرده است. چند ساعت بعد، پیرزنى که تنها ساکن کومالا است و خوان پرسیادو را منزل داده است به او اطلاع مى‌دهد که آن قاطرچى که در راه دیده نیز مرده بوده است و او با شبحش سخن گفته است. باکى نیست، زیرا دیرى نمى‌پاید که، در پى قاطرچى، مردگان دیگرى سر برمى‌آورند و جسته گریخته ماجراى دوران حیاتشان را در خدمت پدرو پارامو برایش نقل مى‌کنند.

بدین‌گونه، سرگذشت رئیس دهکده بازسازى مى‌شود. او سلطه‌گرى آزمند و لذت‌پرست بوده و بر املاک وسیعى فرمان مى‌رانده که به کمک وصلتهاى نفع‌پرستانه-مثلا ازدواج با مادر پرسیادو-یا به شیوه‌هاى مرعوب‌کننده و غالبا جنایت‌کارانه به دست آورده بوده است. دوروبر او انباشته از نفرت و کینه بوده است، اما پدرو، آن سلطه‌گر قهار، با مرعوب ساختن فرودستان و رشوه دادن به زبردستان، تمامى دهکده را تحت انقیاد خود درآورده است. دهکدۀ کومالا به عطش شهوانى و بلهوسیهاى ستمگرانۀ او تن در داده است.

هنگامى که زمان انتقام‌جویى فرارسیده و انقلاب درگرفته است، پارامو ارتشى از انقلابیهاى اجیر به راه انداخته که در برابر تهیدستان از او دفاع کرده‌اند. تنها مرگ بر او پیروز شده است، اما شخصیتش چنان بوده که چون نیمه‌فلج و دل‌مشغول تصویر زنى که دوست مى‌داشته جان سپرده، دهکده نیز به همراه او خاموش شده است؛ زیرا مایۀ زندگى و سلسله‌جنبان خود را از دست داده بوده است. این‌بار نیز، مانند هربار دیگر در مکزیک، سررشتۀ بازى در دست مرگ بوده است: مرگ الهام‌بخش رقصها و ترانه‌ها، صحنه‌هاى خیمه‌شب‌بازى و مراسم دینى، هنر مردمى و فرهنگ عامیانه در مکزیک است.

این رمان که ظاهرا ساختارى از هم گسیخته دارد، در واقع از بى‌نظمى زمانى آگاهانه‌اى برخوردار است. گسستگى بخشهاى متوالى زمانى، توالى آینده‌بینیها و برگشتها، در این اثر، حاصل شیوۀ انقلابى بى‌نظیرى در رمان امریکاى لاتین است.

وان رولفو ستاره‌ای تنها در ادبیات آمریکای لاتین، با قلمی تیز هر واژه از رمانش را گویی بر صخره‌ای سخت نَقر می‌کند. او به‌گونه‌ای طنزآمیز اسطوره را به کار می‌گیرد. و این مکانِ اسطوره‌ای جهانی است آکنده از لحظه‌های گذرا که در آن گفته‌ها، خاطره‌ها و اندیشه‌های آدم‌ها همه هم‌زمان ارائه می‌شوند. در پدرو پارامو آنچه به ظاهر روایتی است که سخن‌گویی بر آن است تا به یاری آن داستان خویش را بازگوید، در حقیقت تکه‌ای از داستانی است که یکی از صداهای بسیار رمان، یکی از پسرانِ پدرو پارامو به نام پرسیادو نقل می‌کند. خوان رولفو خودپرستی شخص پدرو پارامو را مسئول حال و روز جهان اثرش می‌داند. نقش پدرو پارامو در جهان اثرش نقش رهبری است در هر نظام اسطوره‌ای. او نماد قدرت بالاترین نقطه هرم جامعه و دراختیاردارنده حاصلخیزی جهان خویش است.کومالا، روستایی که خوان پرسیادو در آغاز رمان بدان پا می‌گذارد، مرکز این جهان است که به سبب نفرین پدرو پارامو در دل بیابان به صورت گورستان درآمده. در آخر همین رمان رولفو در مصاحبه‌ای با لوئیس هاراس از تبار و هویت خود می‌گوید، از جایی که چندان بی‌شباهت به کومالای رمان هم نیست. «من در جایی به دنیا آمدم که حالا روستای کوچکی‌یه... راستش من در زمان انقلاب، یا بهتر بگم از انقلاب زاییده شدم، می‌گم از انقلاب چون تعدادش یکی دو تا نبود...» رولفو ظاهرا از نیاکانش بی‌خبر است. او برای یافتن ریشه‌های گمشده خود به نبش گورهای بستگان دور خود پرداخته است. اما کنجکاوی تاریخی او را بیهوده به جست‌و‌جو در لابه‌لای نوشته‌ها و اسناد و مدارک واداشته است و برای این کار کتابخانه‌ها، سردابه‌های بانک‌ها و اداره‌های آمار و ثبت‌‌احوال همه را گشته است. مکزیک، سرزمین بایگانی‌های گمشده و اسناد و مدارک جابه‌جا‌شده است. به‌خصوص ناحیه رولفو که در میان اغتشاش و تشتت امور اداری مدفون شده است. «اسم ناحیه من استان آوالُس بود که خودش قسمتی از اسپانیای نو بود و به‌عبارت دیگه، مکزیکو. سال‌های سال مدارک مردم استان آوالُس گم شد چون طاعون و تب خیلی از مردم اون روستاها رو کشت. خیلی‌ها هم به دست فاتحان کشته شدند. خیلی از فاتحان اسپانیایی آدم‌های ماجراجویی بودن، جنایتکار بودن. اسم‌هایی رو خودشون گذاشته بودن که وجود نداشت. تغییر اسم برای این آدم‌های متشخص امری عادی بوده. اسم خونوادگی خودشونو دور می‌انداخته‌ن و به جاش اسم استان خودشونو رو خودشون می ذاشتن. این‌‌جاست که شجره‌نامه گسسته می‌شه». خوان رولفو، کومالا را این‌طور توصیف می‌کند: «جایی که زندگان، اگر چیزی از آنان باقی مانده باشد؛ از مردگان متمایز نیستند. کومالا سرزمینی کسالت‌بار، چیزی بیش از گودالی در یک نقطه از چشم‌انداز دشت نیست، با این همه برای آنان که به دام افتاده‌اند گودالی سوزان میان تپه‌هاست که بر زغال‌های سوزان زمین، در دهانه دوزخ قرار دارد، جایی که تنها سایه‌ای از زندگی برجاست». وقتی خوان پرسیادو پس از سال‌ها دوری به کومالا بازمی‌گردد، آن را روستایی متروک می‌یابد که از صدا و بازتاب صدا ساخته شده است. «این روستاها گورستان‌هایی هستن که به آیین مرگ پیشکش شده‌ن. می‌گن روزهایی از سال مرده‌ها به نزد زنده‌ها برمی‌گردن. بعضی بر این عقیده‌ن که کسانی که گناهکار می‌میرن محکوم‌ان که تا ابد رو زمین سرگردون باشن». اینان ارواح رنج‌کشیده‌ای هستند که به آرامش دست نمی‌یابند. و چیزی نمی‌گذرد که خوان پرسیادو درمی‌یابد که سرش انباشته از صدا و صوت است. او داستان را از دنیایی دیگر بازمی‌گوید. درگذشت او- یا آگاهی او از اینکه واقعیت که در گذشته است- در نیمه‌های کتاب بیان می‌شود. داستان پدرو پارامو در اوایل قرن بیستم می‌گذرد، در طلوع انقلاب‌های مکرر مکزیک. پیدایش و سقوط پدرو پارامو به‌طور دقیق بر عواملی تاریخی متکی است. پدرو پارامو مالک دور از ملکی نیست که در شمال مکزیک، جایی که انقلاب آغاز شد، از جاه و جلال برخوردار بود؛ مالکی که با داشتن دارایی و املاک بی‌شمار در پایتخت سکونت داشت. پدرو پارامو نمونه مالک متوسطی است که در خالیسکو می‌زیست، از درآمد زمین‌هایش گذران کرد و خود بر آنها نظارت مستقیم داشت. این است که چهره دقیق پدرو پارامو به قول لوئیس هاراس به یاری حافظه جمعی ترسیم می‌شود.
خوان پرسیادو، در پدرو پارامو آمده است تا به آخرین خواسته مادرش دم مرگ، میراث خویش را از پدر بخواهد اما او بسیار دیر آمده و تنها میراث مرگ است. رولفو در پدرو پارامو «جهانی را نشان می‌دهد که به پایانی بدون پایان می‌رسد، جهانی که حتی مردگان مجاز نیستند فراموش شوند». از این‌رو ست که مصاحبه رولفو در آخر کتاب پیوند معناداری با خودِ رمان پیدا می‌کند، چنان پیوندی که گویی مصاحبه تکمله‌ای است بر رمان  پدرو پارامو؛ یکی از ده رمانِ بزرگ قرن بیستم.

 

جمعه یکم بهمن ۱۳۹۵ 18:22 سید حسام مزارعی

دومین صفحه از هجدهمین شماره از دوهفته نامه شعر وادبیات

 

این تاریکی عمدی ست

این خواب نرفتن

       اعتراف کن عمدی ست

بریده بریده وزیدن باد

طوفان است که لکنت گرفته ست

در فواصلی که ایستادن احتیاط دارد

و نشستن در خانه

 همه می دانند تاریکی بعدهای ناشناخته زیاد دارد

پس نخواه که اسمت را بر زبان بیاورم

اخبار اعتراف نمی کند آمار را

شایعه شده است این سوختن ها عمدی ست

آتش بگیرد اگر سقفی

دست های تو همدست کبریت است قطعا

می افتد اگر بیافتد از دیوار

اتفاق ست کف خانه ی ما

نردبان از پا شاید

تشت از پشت بام شاید

مرد از دیوار قطعا

انگشت نمایی تنها نزد ماست

که اصابت می کند به سرم سنگ

در ملا عام آتش بگیرم اگر

بمیرم برای تو اگر

بعدا به اشتباه خودت پی می بری قطعا

 

حسین باقری

***

 

شبی هم پای باران گریه کردم

به عمر یک زمستان گریه کردم

 

تمام شب زچشمم واژه می ریخت

غزل های فراوان گریه کردم

 

هوایم مولوی در مثنوی بود

چو نی دور از نیستان گریه کردم

 

زحجم بغض سنگین شانه ام ریخت

و من سر در گریبان گریه کردم

 

من و آیینه ها همدرد بودیم

تو گویا من هزاران گریه کردم

 

دل زنبق کمی نمناک تر شد

کنار بغض گلدان گریه کردم

 

کمی احساس باران شیشه را شست

ومن عریان عریان گریه کردم

 

دلم در کوچه های ابر گم شد

خودم در قاب زندان گریه کردم

 

 

روشنک -(حوا)-شولی

*****

 

 

 

معشوقِ جانانه تویی،عاشق ِدیوانه منم

ساقیِ می خانه تویی،در پی پیمانه منم

 

عاقل و فرزانه تویی،سایه تویی خانه تویی

گوهر تکدانه تویی ،در پی دُردانه منم

 

دربر گل خار منم،همدم و تیمار منم

بر تن من تار تویی،پوده ی پیرانه منم

 

یاور و غمخوار تویی،شمع شب تار تویی

گلشن و گلزار تویی، همره  پر وانه منم

 

راه تویی ماه تویی،لطف سحرگاه تویی

جاه تویی شاه تویی،بی کس و کاشانه منم

 

دور منم مور منم،غافل و رنجور منم

نقش رخ حور تویی،چهره ی پیرانه منم

 

بود تویی رود تویی،مقصد و مقصود تویی

بوی خوش عود تویی، گشته چو بیگانه منم

 

هوش تویی گوش تویی،نوشْ لبِ نوش تویی

صاحب هر کوش تویی،رانده ز هر خانه منم

 

گُم منم  یاب منم،عاجلِ بی تاب منم

جرعه می ناب تویی،زان شده مستانه منم

 

جام تویی کام تویی ،معبود ابرام تویی

بر سر من بام تویی،ور نه چو ویرانه منم

 

 

ابراهیم حیدری

جمعه یکم بهمن ۱۳۹۵ 18:21 سید حسام مزارعی

هجدهمین شماره از دوهفته نامه شعر وادبیات وبگاه مزیری بی ورا

هجدهمین شماره از دو هفته نامه شعر وادبیات را با افتخار تقدیم می کنیم . در ابتدا واقعه ی تاسف بار از دست دادن آتش نشانان غیور میهنمان در واقعه آتش سوزی و ریزش مجتمع پلاسکو تهران را به همه هم وطنان عزیز و خانواده محترم آنها تسلیت عرض می کنیم و با تقدیم شعری از اخوان ثالث به این عزیزان هم وطن ،دفتر این شماره را می گشاییم .

خانه‌ام آتش گرفته‌ است، آتشی جانسوز

هر طرف می‌سوزد این آتش

پرده‌ها و فرش‌ها را ، تارشان با پود

من به هر سو می‌دوم گریان

در لهیب آتش پر دود

وز میان خنده‌های‌ام تلخ

و خروش گریه‌ام ناشاد

از درون خسته‌ی سوزان

می‌کنم فریاد، ای فریاد! ای فریاد!

 

خانه‌ام آتش گرفته‌ست، آتشی بی‌رحم

هم‌چنان می‌سوزد این آتش

نقش‌هایی را که من بستم به خون دل

بر سر و چشم در و دیوار

در شب رسوای بی‌ساحل

وای بر من، سوزد و سوزد

غنچه‌هایی را که پروردم به دشواری

در دهان گود گلدان‌ها

روزهای سخت بیماری

از فراز بام‌هاشان ، شاد

دشمنان‌ام موذیانه خنده‌های فتح‌شان بر لب

بر منِ آتش به جان ناظر

در پناه این مُشَبّک شب

من به هر سو می‌دوم گریان ازین بیداد

می‌کنم فریاد‌، ای فریاد! ای فریاد!

 

 

وای بر من، همچنان می‌سوزد این آتش

آن‌چه دارم یادگار و دفتر و دیوان

و آن‌چه دارد منظر و ایوان

من به دستان پر از تاول

این طرف را می‌کنم خاموش

وز لهیب آن روم از هوش

زان دگر سو شعله برخیزد، به گردش دود

تا سحرگاهان، که می‌داند که بود من شود نابود

خفته‌اند این مهربان همسایگان‌ام شاد در بستر

صبح از من مانده بر جا مُشت خاکستر

وای، آیا هیچ سر بر می‌کُنند از خواب؟

مهربان همسایگان‌ام از پی امداد؟

سوزدم این آتش بیدادگر بنیاد

می‌کنم فریاد، ای فریاد! ای فریاد!

 

🌿مهدی اخوان ثالث

 

در این شماره نیز به رسم همیشگی در ابتدا در گلستان با صفا و فرح بخش شاعران دیارمان گلگشت ها نموده و از خرمن ذوق آفرین آنها خوشه ها می چینیم و سپس چهره ادبی این شماره را معرفی می نماییم .

در ادامه با بخش های متنوعی از جمله مقاله ادبی ، ،معرفی کتاب و .... همراه می شویم .

 

سید حسام مزارعی

جمعه یکم بهمن ۱۳۹۵ 18:20 سید حسام مزارعی

ابزار وبمستر

وبلاگ استت

| وبلاگ

ابزار وبمستر

آمارگیر وبلاگ

© مزیری - بی ورا( MOZIRI- BEYVARA)