مزیری - بی ورا( MOZIRI- BEYVARA)

مزیری - بی ورا( MOZIRI- BEYVARA)

کاش در کتاب قطور زندگی سطری باشیم به یاد ماندنی، نه حاشیه ای فراموش شدنی.

با آسمانیان

با آسمانیان
(ویژه بیستم اسفندماه، روز وحدتیه)

این قسمت: شاعر شهر وحدتیه، سید فخرالدین مزارعی


***********************

سید فخرالدین مزارعی، شاعری است كه در دو دوره از عمر خویش به دور از وطن بوده و نهایتا به دور از وطن نیز درگذشته است و یاد وطن او را به آداب، سنن و خاطره‌های سرزمین مادری‌اش پیوند می‌دهد.
با مرور مجموعه‌ شعرهای بازمانده از فخرالدین مزارعی می‌توان تشخیص داد كه به گونه‌ای خودخواسته از نام و شهرت پرهیز داشته و كم‌نامی و گمنامی را برگزیده است. «سرود آرزو» دكتر فخرالدین مزارعی ـ شاعر و مترجم ـ با حجمی اندک، دربردارندۀ اشعاری ارجمند و گزیده و تأثیرگذار است. از مزارعی اشعار اندكی در اختیار است؛ اما همین مختصر با دقت در تاریخ سرایش شعرها ما را از وجود شاعری آگاه می‌کند كه با جانی دردآشنا و تفكری عمیق، تلاشی بایسته در نوآوری و نوجویی و نوگویی داشته است. او شاعری است آگاه از ظرایف فرهنگ خودی و آشنا با ادب و هنر مغرب‌زمینی که تلاش کرده است شعرش آیینه‌ای برای حوادث و وقایع روزگار خود باشد و همین نگاه معاصر، به این سروده‌ها تشخص می‌بخشد. کناره‌جویی او از اهل زمانه و هیاهوی روزگارش موجب شده که کمتر شناخته شود و ارزش‌های نوآوری‌هایش به ویژه در عرصه‌ای که غزل نو نامیده می‌شود، کمتر به چشم آید.
سیدفخرالدین مزارعی در هجدهم آبان سال 1310 شمسی در شهر شیراز به دنیا آمد. پدرش آیت‌الله مجتهد سیدمحمد مزارعی بود كه فخرالدین در خردسالی سایه او را از دست داد و مادر متدین و فرهیختۀ فخرالدین، خانم پروین‌الشریعه بدیعی سرپرستی او را به عهده گرفت. مزارعی تحصیلات ابتدایی را در شیراز گذراند. از همان سال‌های جوانی به سرودن پرداخت و تخلص «آرزو» را برای خود برگزید. وی در سال 1355 شمسی به قصد ادامه تحصیل به آمریكا سفر كرد. نخست در دانشگاه «اوكلاهاما» و سپس در دانشگاه «سن دیه گو» به ادامه تحصیل پرداخت و در سال 1981 میلادی از رساله دكتری خود «مفهوم رندی در شعر حافظ» دفاع كرد. دكتر فخرالدین مزارعی در آذرماه 1362 شمسی به ایران بازگشت و به تدریس در دانشگاه تهران و دانشكده علامه طباطبایی پرداخت. فخرالدین مزارعی سرانجام در دهم بهمن‌ماه سال 1365 شمسی در پنجاه و پنج سالگی، بر اثر سكته قلبی در غربت بدرود حیات گفت.
فخرالدین مزارعی در نكته‌گویی و پرداخت مضامین حكمت‌آمیز تواناست. عنصر نكته‌سنجی و نكته‌پروری در شعر سبک هندی با تمثیل و معادله می‌آمیزد. وی شاعری است كه هم در حوزه زبان مادری‌اش با بیان حكمت‌ها به خوبی آشنا بوده و هم در زبان دومی كه آموخته، با این دقایق بیگانه نبوده است.
تنهایی و هراس در شعر فخرالدین مزارعی برخلاف شعر اخوان راه به یأس فلسفی و نومیدی محض نمی‌برد. او از این تنهایی در عالم برون، نقبی به عالم درون می‌‌زند. نه به خوش‌خیالی‌های ساده دم دستی دلش شاد می‌شود و نه به ویرانگری خویش می‌پردازد؛ بلكه این عالم درون و بارقه‌های معرفتی و نزدیک‌شدن به عالم عرفان است كه او را در شعرش سرپا نگه می‌دارد. مزارعی تنهایی خود را گاه با تمثیل‌ و نماد كوه وصف می‌كند كه هم اسوه استقامت است و هم به نوعی نماد سر به آسمان برافراشتن است.
یكی از مهم‌ترین،‌ معروف‌ترین و بحث‌برانگیزترین سروده‌های شادروان سیدفخرالدین مزارعی،‌ مثنوی «آشتی» یا همان‌طور كه مشهور شده «بازگشت عقاب» است که این شعر، جوابیه یا طعنه و اعتراضی است به شعر «عقاب» كه سراینده آن شادروان دكتر پرویز ناتل خانلری است.
در چهارپاره «پاییز» از سیدفخرالدین مزارعی می‌خوانیم:
می‌آورد به گوش من از نو، سرود تو با روزهای آخر شهریور، ای امید
بدرود می‌كنم به امید درود تو در برگ‌های سرخ و بنفش و كبود نیست
در نقش‌های دلكش رنگین كمان باغ در موج‌های روشن و لغزان رود نیست
عریانی درخت تو و باد مرگ نیست این را به جلوه‌های تو بینم كه بود تو
در بودن و نبودن گلبرگ و برگ نیست جسم تو را كه پاک‌تر از روح سادگی‌ست
حالی كه در ضمیر من آشوب می‌كند احساس گریه‌آور از دست‌دادگی‌ست
حالی كه بر تو رفت،‌ به من نیز رفته است یعنی امید زیستنم در بسیط خاك
یك چیز بوده است و همان چیز رفته است و آن را به هر زبان كه بگویند، نام نیست
من از تو و جهان تو خواهم سرود باز پاییز! داستان تو هرگز تمام نیست

یکشنبه بیست و ششم اسفند ۱۴۰۳ 11:39 سید حسام مزارعی

از سری نقل قول های بامزه ولاتی

هم ولاتی یل روز دار وبا مرامُم سلام علیکم .طاعات عبادات قبول ایشالله.عرض کنُم همیطور کِ ختون بهتر از مُ کل عَودلا رو میشناسین. پُی دنیای کودکیش.مث خُم اصلن نمیخا جدا وابو .الوته گمون کنُم هرکموتون چه گپترش چِ کُچیترش چِ هَمسِن سالش حقَش بدین از بس کِ روزگاره بچی روزگار خِشیه و پُرتا پری خاطرات بازی یل اون دوره هسه کِ الان نومش هم وُ گوش بچیل امروز نرسیده؛ مث دُو بُر ،چیش گیرکو، سُر سرانو ،قصبنگ چِ رنگ، گُل خُچُمُچ ،الختری،تِ یَر و رینگ بازی، چَرخَک بازی، تریک بازی،یه دوک دو دوک، کِلی بازی ،شَده بازی،اسب بازی باشهار، الَختری، بازی گِری وکوری داخُل اُو، و توپ بازی کِ هر کِ خُش صاحب یه توپی بی سی خُش یه سلطانی بی وُ یه قُرو وِ قیمتی داشت .عرض کُنم همیطور کِ کل عودلا فرُمیش کِ. ولات مزیری وُ بی ورا هر یک یه زمین فوتبالی داشتن اُما سی گُتل بی. بچی کُچیک نِمتِرس توش بازی کنه ..اُما زمین ول شکرهِ خدا زیاد بی .خلاصه اون کسی ک توپ داشت یه زمینی پیدا میکه وُ یهِ تیمی تشکیل میدا وُ بچیله جَهم میکه زمینه صاف و صیف میکه وُ دتا لیتَک (گُرزمُخ) گیر میکردن سی هر دروازه وُ زمین ویمی زمین فوتبال تیم فلانی.به هر حال داخل بیورا دوتا تیم غیره رسمی بی کِ یکیش غلمحسین حسنپور صاحبش بی یکی هم علی سمغونی.تیم غُلُمسین زمین فوتبالش خاکسون بی ورا دقیقاً طو سراشیبی کِ میره سی سردخونه بی .تا تیم خومون پُی هم بازی می کردیم خیلی سخت نمی گرفتیم بینُم کی ک هم هَل بو . اما موقی کِ پُی تیم علی مسواوقه داشتیم ده بارشیر یا خط میکردن تا آخرش قول بکردن سی محضه ایکه یه دروازیش تو سرابالی بی یکیش تو سرازیری..عرض کنُم مُ دروازه بون بیدُم اُما خدا نکنه که گل بخردُیم غُلُمسین چاره نداشت نفت ریم بریزه تشُم بزنه. اُما روزی کِ گل نمیخردیم زر میخه و میگُف جونُم جونُم آغی عزیزو..
حاج سی کریم موسوی

یکشنبه بیست و ششم اسفند ۱۴۰۳ 10:43 سید حسام مزارعی

ویژه روز وحدتیه، با فرهیختگان شهر

با فرهیختگان شهر
(ویژه بیستم اسفندماه، روز وحدتیه)
این قسمت: دکتر سید نعمت الله موسوی
✨✨✨✨✨✨


به نام آفریدگار دانا
با سلام و درود خدمت همشهریان گرامی
صحبت از خود در میان دریای انبوه بیکران بزرگان، مطلوب و پسندیده نیست. لیکن چون برادر بزرگوار و ارجمند جناب آسید حسام مزارعی که خود متصف به علم و ادب، هنر و اخلاق هستند دستور فرمودند، امتثال امر شد:
بنده سید نعمت اله موسوی اهل وحدتیه سال ۱۳۷۴ از دبیرستان امیر کبیر وحدتیه فارغ التحصیل شدم. در همان سال از طریق آزمون سراسری در رشته علوم قضایی دانشگاه علوم قضایی تهران پذیرفته شدم. تحصیلات خود را تا مقطع دکتری در رشته حقوق جزا و جرم شناسی ادامه داده و در سال ۹۶ در دانشگاه علامه طباطبایی ره از رساله دکتری خود با موضوع « نظام پاسخ ها به جرایم ارتکابی در فضای مجازی » دفاع نمودم.
در عین حال چون رشته کارشناسی ما بورسیه بود از سال ۸۰ قضاوت را از بندر گناوه شروع و در تهران بازنشست شدم.
الان نیز به عنوان عضو هیات علمی دانشگاه تهران شمال و وکیل دادگستری مشغول خدمت هستم. تصمیم دارم در فرصت مناسب رساله دکتری خود را به کتاب تبدیل نمایم.

اصولا به کار حقوقی بسیار علاقه مند هستم اما تدریس را هم خیلی دوست دارم چون معتقدم تدریس، سواد حقوقی قاضی یا وکیل را چند برابر کرده و این امر مانع از تضییع حقوق مردم می شود.

اما خارج ار حوزه کاری، واقعیتش به کار کشاورزی، همچنین مطالعه و بررسی آداب و سنن پیشینیان و شنیدن موردی داستان‌های شاهنامه بسیار علاقه مند هستم.
اهل تفریح و دید و بازدید هم هستم. مسافرت را بسیار دوست دارم.
دوران قضاوت آکنده از خاطرات شیرین و تلخ است.
سال ۸۰ که تازه قضاوت را در بندر گناوه شروع کرده بودم، به من اعلام شد شما این هفته از پایان ساعت اداری تا صبح روز بعد به مدت یک هفته قاضی کشیک هستید. من هم پذیرفتم.
تا روز چهارشنبه هیچ اتفاقی رخ نداد. من هم خیلی خوشحال بودم.
اگر اشتباه نکنم سحرگاه پنج شنبه ساعت ۲ نیمه شب تلفن منزلم زنگ خورد معاون دادگستری به من اطلاع داد در درگیری فیمابین مامورین نیروی انتظامی با قاچاقچیان، دونفر افسر نیروی انتظامی کشته شده، الان بچه های آگاهی و اطلاعات درب منزل شما می آیند باید برید سر صحنه!!!
واقعیتش ترس وجودم را گرفت تا آن موقع هم سر جنازه نرفته بودم آن هم به عنوان اولین نفر..
هر چقدر اصرار کردم که یکی دیگر به جای من برود قبول نکرد. گفت باید خودت بری.
به ناچار پذیرفتم و سریع آماده شدم با مامورین مربوطه به سمت بندر ریگ حرکت کردیم.
حدود ساعت ۳ نیمه شب رسیدیم. دیدم قاچاقچیان دو نفر از مامورین را با نهایت قساوت قلب به رگبار بسته اند.
بدون توجه به استرس قبلی، یکباره بالای سر دو مصدوم حاضر شدم. دیدم یکی زنده است. فورا هماهنگی شد و به بیمارستان اعزام شد.
هویت دومی را پرسیدم اعلام کردند: به نام سلیمان صابرزاده است اهل شول ( از توابع وحدتیه خودمان).
فورا یادم آمد که در دوران تحصیلات راهنمایی دو همکلاسی به نامهای امان الله و جواد صابر زاده اهل شول داشتیم. مطمئن شدم از بستگان همانهاست.
همین که با این صحنه مواجه شدم تلاشم چند برابر شد اما متاسفانه ایشان شهید شده بود و کاری از دست کسی ساخته نبود.
سریع به بیمارستان مراجعه و تحقیقات از آن افسر زنده مانده که ایشان هم اهل برازجان بود را شروع کردم.
تا مدت زمانی که من گناوه بودم متاسفانه قاتلین شناسایی نشدند.
سال ۱۳۹۸ عازم حج تمتع شدیم معاون کاروان شخصی به نام فریدون صابرزاده بود از ایشان سوال کردم اهل کجا هستید گفت اهل روستای شول.
فورا به یاد شهید صابرزاده افتادم خاطره را برای ایشان تعریف کردم. گفت آن مامور برادرم بود که به شهادت رسید امان الله و جواد صابر زاده هم دیگر برادرانم هستند. البته جواد هم بعدا شهید شده است.
پوزش فراوان بابت اطاله کلام
شادی روح همه شهدا صلوات

✨✨✨✨✨✨✨

یکشنبه نوزدهم اسفند ۱۴۰۳ 19:21 سید حسام مزارعی

ویژه روز وحدتیه، چهره ادبی شهر وحدتیه

🔸با آسمانیان

(ویژه بیستم اسفندماه، روز وحدتیه)

این قسمت: شاعر شهر وحدتیه، سید فخرالدین مزارعی

✨✨✨✨✨✨✨

سید فخرالدین مزارعی، شاعری است كه در دو دوره از عمر خویش به دور از وطن بوده و نهایتا به دور از وطن نیز درگذشته است و یاد وطن او را به آداب، سنن و خاطره‌های سرزمین مادری‌اش پیوند می‌دهد.

با مرور مجموعه‌ شعرهای بازمانده از فخرالدین مزارعی می‌توان تشخیص داد كه به گونه‌ای خودخواسته از نام و شهرت پرهیز داشته و كم‌نامی و گمنامی را برگزیده است. «سرود آرزو» دكتر فخرالدین مزارعی ـ شاعر و مترجم ـ با حجمی اندک، دربردارندۀ اشعاری ارجمند و گزیده و تأثیرگذار است. از مزارعی اشعار اندكی در اختیار است؛ اما همین مختصر با دقت در تاریخ سرایش شعرها ما را از وجود شاعری آگاه می‌کند كه با جانی دردآشنا و تفكری عمیق، تلاشی بایسته در نوآوری و نوجویی و نوگویی داشته است. او شاعری است آگاه از ظرایف فرهنگ خودی و آشنا با ادب و هنر مغرب‌زمینی که تلاش کرده است شعرش آیینه‌ای برای حوادث و وقایع روزگار خود باشد و همین نگاه معاصر، به این سروده‌ها تشخص می‌بخشد. کناره‌جویی او از اهل زمانه و هیاهوی روزگارش موجب شده که کمتر شناخته شود و ارزش‌های نوآوری‌هایش به ویژه در عرصه‌ای که غزل نو نامیده می‌شود، کمتر به چشم آید.

سیدفخرالدین مزارعی در هجدهم آبان سال 1310 شمسی در شهر شیراز به دنیا آمد. پدرش آیت‌الله مجتهد سیدمحمد مزارعی بود كه فخرالدین در خردسالی سایه او را از دست داد و مادر متدین و فرهیختۀ فخرالدین، خانم پروین‌الشریعه بدیعی سرپرستی او را به عهده گرفت. مزارعی تحصیلات ابتدایی را در شیراز گذراند. از همان سال‌های جوانی به سرودن پرداخت و تخلص «آرزو» را برای خود برگزید. وی در سال 1355 شمسی به قصد ادامه تحصیل به آمریكا سفر كرد. نخست در دانشگاه «اوكلاهاما» و سپس در دانشگاه «سن دیه گو» به ادامه تحصیل پرداخت و در سال 1981 میلادی از رساله دكتری خود «مفهوم رندی در شعر حافظ» دفاع كرد. دكتر فخرالدین مزارعی در آذرماه 1362 شمسی به ایران بازگشت و به تدریس در دانشگاه تهران و دانشكده علامه طباطبایی پرداخت. فخرالدین مزارعی سرانجام در دهم بهمن‌ماه سال 1365 شمسی در پنجاه و پنج سالگی، بر اثر سكته قلبی در غربت بدرود حیات گفت.

فخرالدین مزارعی در نكته‌گویی و پرداخت مضامین حكمت‌آمیز تواناست. عنصر نكته‌سنجی و نكته‌پروری در شعر سبک هندی با تمثیل و معادله می‌آمیزد. وی شاعری است كه هم در حوزه زبان مادری‌اش با بیان حكمت‌ها به خوبی آشنا بوده و هم در زبان دومی كه آموخته، با این دقایق بیگانه نبوده است.

تنهایی و هراس در شعر فخرالدین مزارعی برخلاف شعر اخوان راه به یأس فلسفی و نومیدی محض نمی‌برد. او از این تنهایی در عالم برون، نقبی به عالم درون می‌‌زند. نه به خوش‌خیالی‌های ساده دم دستی دلش شاد می‌شود و نه به ویرانگری خویش می‌پردازد؛ بلكه این عالم درون و بارقه‌های معرفتی و نزدیک‌شدن به عالم عرفان است كه او را در شعرش سرپا نگه می‌دارد. مزارعی تنهایی خود را گاه با تمثیل‌ و نماد كوه وصف می‌كند كه هم اسوه استقامت است و هم به نوعی نماد سر به آسمان برافراشتن است.

یكی از مهم‌ترین،‌ معروف‌ترین و بحث‌برانگیزترین سروده‌های شادروان سیدفخرالدین مزارعی،‌ مثنوی «آشتی» یا همان‌طور كه مشهور شده «بازگشت عقاب» است که این شعر، جوابیه یا طعنه و اعتراضی است به شعر «عقاب» كه سراینده آن شادروان دكتر پرویز ناتل خانلری است.

در چهارپاره «پاییز» از سیدفخرالدین مزارعی می‌خوانیم:

می‌آورد به گوش من از نو، سرود تو

با روزهای آخر شهریور، ای امید

بدرود می‌كنم به امید درود تو

در برگ‌های سرخ و بنفش و كبود نیست

در نقش‌های دلكش رنگین كمان باغ

در موج‌های روشن و لغزان رود نیست

عریانی درخت تو و باد مرگ نیست

این را به جلوه‌های تو بینم كه بود تو

در بودن و نبودن گلبرگ و برگ نیست

جسم تو را كه پاک‌تر از روح سادگی‌ست

حالی كه در ضمیر من آشوب می‌كند

احساس گریه‌آور از دست‌دادگی‌ست

حالی كه بر تو رفت،‌ به من نیز رفته است

یعنی امید زیستنم در بسیط خاك

یك چیز بوده است و همان چیز رفته است

و آن را به هر زبان كه بگویند، نام نیست

من از تو و جهان تو خواهم سرود باز

پاییز! داستان تو هرگز تمام نیست

یکشنبه نوزدهم اسفند ۱۴۰۳ 19:20 سید حسام مزارعی

از سری نقل قول های بامزه ولاتی 

🌴🌴🌴🌴🌴🌴

سلام هم ولاتی یل عزیزُم..
وُ خدا میخام تا یاری کنه
توی دُنیی پر غصه پُر زِغم
کِ خنده کیمیا وابیده وُ کم
بترُم خنده ای وُ لوتون بیارُم
سی کِ مث ککامین و مث دِدَم.

عرض کنُم یه رفیقی سیم تعریف میکه می گفت خُم و یه رفیقی پُی نیسون خرما می بردیم طرف نورآباد وُ دُشمن زیاری به صورت دوره گردی میفُرُختیم. اُما هر باری کِ میبردیم ده روز، دوازده روز طول میکشی تا فروش میرفت... به هر حال .ایسو کِ سی میکردیم تا تمام نحفمونه دادیمه چاس و شوم ..یه روزی وُ رفیقُم گفتُم بیو تا یه کاری کنیم تا خرجمون کمترا بو...ما خُ هر چی نَحف میکنیم پی چاس و شوم میره.. گُف چِ کُنیم گُفتُم ما داخل ایولاتل که میگردیم هر جا یکی رحمت خدا رفتی ... به عنوان رفیقِ خدا بیامُرز میریم فاتحهَ . موقی چاس بی ، چاسمونه میخریم موقی شومم بی شومونه میخریم ... اُما هر چی وت میگوم گوش بگی.

رفیق گف میشا ایگردی یم ؟
می میشا الکی بگویی ما رفیقش بیدیمه؟
وش گفتُم ها چشه کِ نشا او کِ بحساوَن رفیقمون بیده خُ رحمت خدا رفته اینی هم کِ زنده هسن خُ سِنَد ومون نمیخان خُ....

رفیق گف خُ ایسو میگویی چه کُنُم ... گفتُم ها آفرین فقط خوب گوش بگی که خراو نکنی... سی کن هر جا رفتیم فاتحهَ بنا کن گروه و زاری وبگو وُی رفیقُم وُی دوسه خوبوم
اوموقه به عنوان رفیقه خدا بیامرز ویمیسیم چاسه یا شومه میخریم می ریم..
خلاصه همی گرده هرجا یه فاتحه یی بی میرفتیم وُ چاس یا شوم مُرتِوی می خردیم ..گفت یه روزی یه مراسمی خیلی شلوغی بی ناله وشیوَن خیلی گرم بی... وُ رفیقُم گفتُم امروز معلومه کِ یه جوونی رحمت خدا رفته.
خُته اُماده کن کِ رفتی یه شیون دُرُس حساوی کُنی ...به هر حال وُ در مسجد کِ رفتیم داخل بنا کِ تو سر خُش زدن کِ وُی رفیقُم وُی دوسِ خوبوم چقه رفیقیت خَش بی ...
غافل از ایکه خدا بیامرز یه دختر ۱۸ ساله ای بیده ....گفت ما دیدیدم هر کِ هرچی وُ دسش میومه میزه تو سرمون ...
قسم میخه می گفت نزیک خمونه کُشتن داده بیدیم گفت وِل نمیکردن فقط میزدن تو سرمون فقط خدا کمک کِرد یادمُ اومه که یه ولات دیه فاتحی بی کِ معلوم بی نه فاتحه جوونه گفتُم محضه خدا نزنین تا سیتون بگُم چه وابیده..ما میخاسیمه بریم فلان ولات فاتحه اشتوا اومدیمه اینجو وُ ایحرفکو یه چنتا پا درمیونی کردن مانه وُ کتک خَردن نجات دادن و گرنه می کُشتِنمون.

سید کریم موسوی

🌴🌴🌴🌴🌴🌴

سه شنبه هفتم اسفند ۱۴۰۳ 21:7 سید حسام مزارعی

سلطان بهانه!|

|سلطان بهانه!|
بهانه پشت بهانه. هیچ رقمی حاضر نبود از بهانه هایش دست بکشد. هر حرفی می زدی جوابی برایش داشت.
می گفتی: بیا بریم سفر.
می گفت: کو پول؟
می گفتی: قرار نیست سفر دور و دراز بریم.
می گفت: مثلا کجا؟
می گفتی: با مترو یا با اتوبوس بریم تا بازار وکیل.
می گفت: این هم شد سفر؟
می گفتی: بستگی داره هدف از سفر رو چی ببینی.
می گفت: یه شهر دیگه رو ببینی، یه جنگلی، دریایی.
می گفتی: اون جای خودش، مهم اینه که با هم و کنار هم از یه مسیر لذت ببریم.
می گفتی: خوب بریم بیرون یه قهوه بخوریم.
می گفت: قهوه دوست ندارم.
می گفتی: هر چی تو بخوری.
می گفت: الان وقتش نیست یه روز دیگه.
می گفتی: بریم باشگاه.
می گفت: باشگاه نزدیک خونه نیست.
می گفتی: میام دنبالت با هم می ریم.
می گفت: ساعتی که می ری مناسب نیست.
می گفتی: بریم کوه.
می گفت: کفش ندارم.
می گفتی: شماره پات بده برات کفش میارم.
می گفت: عصا ندارم.
می گفتی: عصا هم دارم.
می گفت: کوله پشتیم نیست.
می گفتی: کوله پشتی نمی خواد، یکی برای دو تامون کافیه.
به هر حال هر چه می گفتی او چیز دیگری می گفت. استاد بهانه تراشی بود. در حالی که نمی دانست با هر بهانه زندگی را بر خودش سخت می کرد. او حاضر به تغییر سبک زندگی اش نبود. نمی خواست با بهانه هایش مقابله کند.
اریک توماس می گه: "از بهانه‌هایت قوی‌تر باش"‌.

سیده نصرت شجاعی

سه شنبه هفتم اسفند ۱۴۰۳ 21:5 سید حسام مزارعی

از سری نقل و قول های بامزه ولاتی 

🌴🌴🌴🌴🌴🌴
همولاتی یل خوب و مهربونُم
سلام علیکم
خوبین سلامتین اهل عیال آغا زده یل، بی بی زاده یل، همه خوبن سلامتن؟
خُ خدا را شکر که همه خوب و خش سلامتین.
انشالله که همیشه سلامت بویین
عرض کنُم خدمت شما
یه بَندی خدایی کویت بییده بُواش رحمتِ خدا میرهِ . یه بنده خدایی یم از ولات میخاسه بره کویت چون سراغشه داشتن که حرف تو کُمش جا نمیگره.
میان ورش وش میگووِن یه فلانی خداواخا رسیدی کویت سی فلانی نگو که بُوات رحمت خدا رفته. سی محضیکه تازه رفته اگه فهمی یا ول میکنه میا ایران یا اگِرَم نیا خیلی اذیت ویمو.
تاکیدش میکنن که نه سیش بگوویا سیکه دلمون قرص بو کِ سیش نمیگوی بِیهَ ای دَهتِمِنَم بگی سی که یادت بو سیش نگوی.

بنده ی خدا میره روزه اول خُشه میگره تا روزِ چارُم تا اصلن نمتره خُشه بگیره. بُنکش میکنه میگو بیو بیهَ عامو. ای دَهتِمِنتون سرتونه خِ ..

بوات مُرد بُوات مُرد بوات مُرد...

مُخو خفهَ وابیدُم ...مُوخو دِکلا بیدوُم... بوات مُرد عامو.. هر غلطی می خی کن.

سید کریم موسوی

سه شنبه هفتم اسفند ۱۴۰۳ 21:4 سید حسام مزارعی

ابزار وبمستر

وبلاگ استت

| وبلاگ

ابزار وبمستر

آمارگیر وبلاگ

© مزیری - بی ورا( MOZIRI- BEYVARA)