فروغ و عمر رفته
"فروغ فرخزاد"
فروغ عزیز ...تمام باید ها و نباید های جوانی ام را با شعرهای تو تاب آوردم شاید الان دیگر نیستی تا زندگی را قدم بزنی و هر آنچه را که می بینی به زیبایی قلم بزنی ولی بازهم می خواهم ببینمت و روحت را مهمان فکر و احساسم کنم خدا می داند چقدر همیشه دلم می خواست کنارت بنشینم و این تکه شعرت را زمزمه کنم که گفتی:
« آه سهم من این است
سهم من، آسمانی ست
که آویختن پرده ای
آن را از من می گیرد».
اما راستش را بخواهی اگر چه زندگی به تو بیشتر از سی واندی فرصت زیستن نداد اما من توانسته ام دهه چهار و پنج را پشت سر بگذارم. هنوز هم دلم می خواهد با تو حرف بزنم و به خانه ام مهمانت کنم ولی این بار صندلی ام را از کنار تو بر می دارم و روبرویت می نشینم. می خواهم چشم در چشم به تو بگویم که دیگر آن پرده تاب گرفتن هیچ آسمانی را از تو ندارد. تو می توانی تمام دیوار های خانه ات را از شیشه بسازی و آن وقت این دست توست که می تواند دلبخواهت پرده های خانه ات را پس و پیش کند و احیانا سهم دیگران را تقدیر نماید.
مهرنوش فقیه الاسلام