مزیری - بی ورا( MOZIRI- BEYVARA)

مزیری - بی ورا( MOZIRI- BEYVARA)

کاش در کتاب قطور زندگی سطری باشیم به یاد ماندنی، نه حاشیه ای فراموش شدنی.

شعر ما یخ زده است...

 

 

شاعری سرد شده 

شعر ما یخ زده است

رو به موت است غزل 

در پی چارقد گُل‌گُلیِ دخترکی می دود او

مثنوی یادش رفت 

که در این سلسله‌ی درد زمان 

شعر ما یخ زده است 

من در اندیشه‌ی آزادگی و حرف دل مردم شهر 

به سرِ دار ، چو منصور شدم 

شعر من سجاده ، مُهر من ایهام است 

و خدایی عادل ، حاکم عقل و دل و دیده‌ام است 

شعر من حوضچه‌ای از خون است 

شعر من باغچه‌ای پر خار است 

شعر من دشمن ناپاکی و ناراستی و نابلدی 

شعر من آینه‌ای کوژ ، پر از نفرین است 

شاعری زرد شده ، شاعری در برِ یارش خفته 

گیج و مات‌اند همه ، گوش به زنگ

که به یکباره زِ ره سر برسد معشوقه 

شعر اینگونه نبود 

شعر افتاده به پای صدفی پوچ زِ دُر 

***                  

آری هنگامه‌ی عشق و وداع

یار در بر ، کام از سرخ عقیق و دست در دستان دلبر 

بی‌هُشیم و بی‌خبر ، نفتاده شور از سر ، چرا ؟ 

باز همان حسرت و اندوه و ندامت باقی‌ست 

نظر من زِ سرایش پاکی‌ست 

خوبی و لبخند است 

شاعری خشک چو دستان همان بنایی‌ست 

که سحر دست به دست گِل و سیمان می‌داد 

شاعری کولبری‌ست ، خسته از اوج و فرود 

شاعری خشک شده 

شاعری پیر شده 

و چه هنگامه‌ی شومی‌ست برای دل بیچاره‌‌ی ما 

 

سید امیرحسین‌ مزارعی 

 

سه شنبه چهاردهم تیر ۱۴۰۱ 20:19 سید حسام مزارعی

ابزار وبمستر

وبلاگ استت

| وبلاگ

ابزار وبمستر

آمارگیر وبلاگ

© مزیری - بی ورا( MOZIRI- BEYVARA)