«یک تا هیچ یا یک تا....»
«یک تا هیچ یا یک تا....»
🍂🍂🍂🍂🍂
گزارش اولین نشست «خاطره در خاطره و شعر محلی» دوستانی از یک گروه واتساپی
از آنجا که این نشست با دوستانی صمیمی و برآمده از دل «باران»،اکنون تناسبی با انجمن باران ندارد...و همچنین این نشست رویکردی نو با خروجی متفاوت از نظر محتوی و فرم برگزاری بود،من،اشاره به «باران» را در پرانتزی مهجور وا می گذارم و با عشق و امید به همین عنوان پیش یاد شده که برای خودش هویتی سوا بسازد،به آنچه آن شب گذشت می پردازم.
***
پنجشنبه،دهم آبانماه سال1403خورشیدی- آنگاه که خورشید صبحگاهی،از شمال شرقی مشرف به ولایت،و از بالای تاج قله ی «گیوه پا»(برنجک کُچکو)،سر به در آورد و تابش به آینه ی «بواکوسه» گرمی و نور آغاز کرد(این پاراگراف های جغرافیا،ریاضی،نجوم و نام مکانی-وامی از آقای حسین نظری فرد است)،می گویند:دیده اند مردی را که آمده حیاط باغ موزه نشان را گشوده....آب و جارویی زده...دایره وار صندلی ها چیده...خرما در دیس آغشته به شیره ی پنجه لیس چیده...آش و نانی به تعداد۱۲ نفر ابتیاع کرده....میوه ها شسته و....
به خویش پرداخته و روز تمام به انتظار بوده تا شب فرا برسد.شب،که فرا برسد،سلطنت تاریکی آغاز می شود....باید چراغ فراهم آورد به تیغ فتیله،که بر گلوی سیاه خروس غروب،خون نور جاری کند به اندک...
و آن مرد،این نیز فراهم کرده...شاعرانه جایی در حیاط به موسم هوایی که امیدوارم مشدد شود این،باز و باز و بازها هم...
شب شد.ابر بود،ماه نبود!...یکی یکی آمدیم...بر صندلی ها نشسته،با جمعی کوچک که قطره در برابر دریا بود،این نشست با غمانه نشستی درست آنور خیابان به یادِ غروبِ «زهره ی بی غروب» بانوی رفته به دورترین کهکشان خدا...فرهنگیِ با فرهنگ و فرهنگ در فرهنگ و بزرگ نامی اهل و طایفه به کثرت ستاره در همان کهکشان...اونجا در آرامش ابدی باش و نور بفرست به قلب «نیکا»ی نوه...که زندگی همین است و «مرگ آدمی خوار» است...
من شروع کردم،با:شعر محلی:«افتو بفته تو کل دشو،چه ویمو؟»....حاج سید قاسم موسوی(با شناسه ی همکلاسی در سلام بر۳۱/به قول مهندس نظری فرد)،به بیان سه خاطره با همون استادی در فن بیان شفاهی استارت کیف و حظ پاشی را زدند...در میان جمع،شیر آهن کوه مرد بانویی مهمان بود(خانم دکتر مهتاب زارع)،که قصه ی سور رئالش را با بیسی رئال(اشاره به کتابخونه ی همسایه و فامیل برادران حاج اکبر بابا احمدی و دکتر بابا احمدی داشته-و ایشون در زمان بچه گی به همراه دختر خانواده،زنده یاد «نرگس» به اون انباری کتاب می رفته اند و...)برامون خواندند و لذت بردیم.مهمان جوان و ژورنالیست فعال،جناب آقای «احمد خواجه حسنی» نیز با متانت و سبک خاصی از ادبیات گفتاری،به بیان خاطره ای فنی از پرونده ای مربوط به شورای شهر و حق آلاینده(اگر اشتباه نکنم) در حوزه ی کاری و نقش خودش در برگشت روال صواب و...پرداختن.جناب «علی خان غلامی/خان بزرگ»،به خاطره ای از زمان کاری خودش و اعطای وام به روستائیان و ماجرای طنزوک کلت در دست مامور بی مامور امنیتی حمل پول پرداختن و لذت بردیم.جناب مهندس«یدا...محمدیان» دو سه خاطره کوتاه از زمان تحصیل خودش از برازجان تا کازرون و خوانش شعری در قالب سپید از یار همیشه همراه،خانمش سرکار خانم «ساره نجفی» پرداختند و هر دوانه مورد تشویق قرار گرفتند.جناب افشار،کسی که خودش مبدع و پیشنهاد دهنده ی برگزاری این نشست بود و آخرین نفر تشریف آورده بودند،چند خاطره ی شیرین و خینین(کبوتر سر بریده در شلوار!) بیان کردند و لذت بردیم....جناب آقای غلامرضا باقری،که به همراه خان پسرش علیرضا باقری،تازه معلم و فرهنگی مهمانان بار اولی بودند،به بیان خاطره ای از زمان تحصیل و چالشی که با یکی از معلمان داشته و سالها بعد همون معلم در بانک دوباره با هم مواجه می شوند پرداخت.
برادر زاده(اکبر رهنورد) عزیز و همیشه در کنار عمو هم تشریف داشتند...به همراه باقری کوچک عکس می گرفتند(با کیفیت نازل !/شاید به خاطر کمبود نور و فضای بیرون باشد،بعضن از بزرگترها پذیرایی می کردند)... آخرش هم آن مرد(خودش/حسین نظری فرد)...صاحب عمارت،میزبان،همه چیز با خودش...رابینسون کروزوئه ی صحرا،مهندس،طبیعت دوست و هنوز ژنرال مآب،به ذکر برجستگی هایی از زندگی دانشمند خودساخته «ننه دی مش خورشید» پرداخت و سخت مورد توجه قرار گرفت.امیدوارم کسی از قلم نیفتاده باشه،مثل این که داشت یادم می رفت بگویم شعر محلی «گندم» سروده ی دکتر «سیروس عباسی» را نیز با صدای دلنشین خودش پخش کردیم و ازش یاد کردیم(و همینجا ازش بخاطر شرکت مجازی در نشست تشکر داریم).می خواهم تشکر کنم از تشریف فرمایی دوستان...می خواستم ممنون باشم از آنها که نیت آمدن داشتن و به ضرورتی نتوانستند تشریف بیاورند.و تشکر ویژه تر دارم از آنها که نباید می آمدند و نیامدند الحمدا....در آخرش خان فرمودند:بعضی هم با حیاط و خانه قهر بودن و الا با «حسین» مشکلی ندارند، و نیامدند حداقل موزی،سیبی،انگوری،آشی آشتیِ مجددی خدمتشون باشیم!
به خدا می سپارمتان،از انتهای اولین نشست تا هیچوقت دیگر(ممکن است پروژه شکست بخوره) و یا فرط فرط نشست پشت نشست و خاطره در خاطره در خاطره در خ ا ط ر ه تااااا هزار.
عکس ها هم که متاسفانه کیفیت شان خوب نیست! از آفتابه آبی می خورم یکی دوتاش میزارم اشتراک
............................
علی حسین جعفری(بیدل)
🍂🍂🍂🍂🍂🍂