مزیری - بی ورا( MOZIRI- BEYVARA)

مزیری - بی ورا( MOZIRI- BEYVARA)

کاش در کتاب قطور زندگی سطری باشیم به یاد ماندنی، نه حاشیه ای فراموش شدنی.

فرازهایی از کتاب سَیری در خَشَم کانه

مشرف به میدان مرکزی "ولات" منزل "مَحسینِ ملارضا" قرار داشت و محوطه ی بالایی آن منازل "کَهلی غلومسین" ، "عَودلی حیدر" و "حسینِ جعفر" .

از این میدان که بخاطر تجمّع احشام به آن "جا گَو خر" می گفتند، خاطرات زیادی در ذهن من و همسالانم هست. جایی که محل "قاو" بازی بچه ها بود و "بَلی" بازی آن ها و "کِلی" بازی بزرگترها خصوصا در فصل زمستان.

هنوز هم صدای برخورد چوب کِلی با "گاپ" و چرخش آن در هوا، همراه با گردش چشم ها و آماده شدن برای پایین آمدن و گرفتن آن توسط دسته ای که به اصطلاح "زیرِ آب" بودند در گوشم هست. آن ها که نمی خواستند از ناحیه ی چشم یا انگشتان دست، آسیب ببینند، کلاه نمدی خود را آماده می کردند تا در نقطه ی فرود کِلی، آن را گرفته و چنانچه موفق به این کار می شدند جایشان را با دسته ی دیگر که به اصطلاح "بالای آب" بودند عوض می کردند.

تجمع افراد برای رفتن "سرِ سَرَو" و لایروبی قنوات به تناسب تعداد نخیلات نیز از همین جا شکل می گرفت، همراه با سر و صدای بیل دار هایی که نه تنها از محل که از روستاهای پایین دست رودخانه نیز به این جا می آمدند...

بازی های شبانه نیز اغلب در این میدان برگزار می شد بجز چند ماهی از پاییز و زمستان که فصل جمع شدن توی پاشُلی ها و پای چاله های آتش بود و گوش دادن به قصّه و روات بزرگترها. بازی های گروهی تحرّک زیادی داشتند که متاسّفانه اکنون حتّا نام و نشان آن ها نیز به دست فراموشی سپرده شده است. بازی هایی مانند: "دُو بُر" و "شیر کجا پیشتر"، "کَوکَو"، "قصبَم چه رنگ"، "کُری رَو رَو"، "الَختری" و... که توضیحات آن ها در تالیفات قبلی آمده است.

محوطه ی خالی بالای میدان، محل استقرار آهنگرها بود که در کوچ زمستانه ی هر سال از روستاهای اطراف کازرون به این نقطه می آمدند و چادر سیاه خود را علَم می کردند.

یکی از سرگرمی های بچه ها و بزرگترها نشستن پای کوره ی آهنگری و نگاه کردن به نحوه ی دمیدن آتش توسط همیان بود. همیان هایی که با پوست دبّاغی شده ی گوسفند یا بُز ساخته می شدند و این کار نوعا بر عهده ی زن ها قرار داشت. ماده ی اولیه ی قطعات، تکه های آهن خام بود که در اثر حرارت زیاد سرخ و ارغوانی و می شدند. استادکار با انبر مخصوص آن ها را از توی کوره بیرون می آورد و روی سندان قرار می داد. دو نفر از شاگردان، هر کدام به نوبت و با سرعت و شدّت، "بارکُو" های خود را روی آهن های گداخته فرود می آوردند تا استادکار با چرخش و بالا پایبن کردن شان بتواند توسط ضربه های چکش خود آن ها را به شکل دلخواه درآورَد. حاصل کار، ابزارهایی بود همچون: بیل و "مَنتیل" و تیشه و تبر و "شش پَر" وداس و "سه پِنج" و انبر و "گُل میخ" و "گُل پَر" و ...

هِنّ و هِنّ شاگردها و صدای "جِنگ جِنگ" بارکُوها حین کوبیدن روی سندان، همراه با جرقه هایی که به اطراف پخش می کرد فضای خاصی به آن جا می داد. پس از شکل گرفتن آهن، استادکار با انبری که در دست داشت چند بار آهن گداخته را درون ظرف آبی کنار دستش فرو می کرد تا حسابی آب دیده شود. صدای "جلزّ و ولّز" آهن همراه با بخاری که به هوا بر می خاست بوی خاصی به دماغ ها می نشاند.

یکی از فرزندان خُردسال استادکار به نام "ایلی" که از پاها می لنگید، هم سنّ و سال ما بود. ایلی بخاطر این که توجّه بچه ها را به خود جلب کند تا به او اجازه دهند با آن ها همبازی شود برای شان "گُل پَر" می آورد.

با گذشت حدود ۶۵ سال از آن سال ها هنوز هم ایلی که حالا خود استادکار شده و گَرد پیری سر و صورتش را پوشانده، پاییز و زمستان، همراه با خانواده اش از روستای محل اقامت شان به این جا کوچ می کنند. مسافرت های گاه به گاهم به محل خصوصا فصل زمستان که تعدادشان سال به سال رو به افزایش است فرصتی فراهم می آورد تا سری به سیاه چادر ایلی بزنم. چهره ی پُر چروک او خاطرات شیرین دوران کودکی را در ذهنم تداعی می کند و ردّ سال های رفته را در روح و روانم جان می بخشد:

"خاطرات عمر رفته در گذرگاهم نشسته/در سپهر لاجوردی آتش آهم نشسته..."

فرازهایی از کتاب "سَیری در خَشَم کانه" بازه ی زمانی ۱۳۳۰ تا ۱۳۴۰

محمدرضا فقیه الاسلام

🌴🌴🌴🌴🌴🌴

سه شنبه هجدهم دی ۱۴۰۳ 22:20 سید حسام مزارعی

ابزار وبمستر

وبلاگ استت

| وبلاگ

ابزار وبمستر

آمارگیر وبلاگ

© مزیری - بی ورا( MOZIRI- BEYVARA)